گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه قران و حدیث
جلد پانزدهم
1 / 4 آزمایش امّت های گذشته



امام علی علیه السلام :هیچ یک از شما نگوید : «خدایا ! من از آزمایش به تو پناه می برم [و مرا آزمایش نکن]» ؛ زیرا هیچ کس نیست که از آزمایش [الهی ]بر کنار باشد ؛ بلکه کسی که به خدا پناه می برد ، از گم راه شدن در آزمایش ها [به خدا] پناه ببرد ؛ زیرا خداوند سبحان می فرماید : «بدانید که دارایی ها و فرزندان شما ، در حقیقت ، [وسیله ]آزمایش اند» .

امام رضا علیه السلام در پاسخ سؤال مأمون در باره آیه شریف: «تا شما را بیازماید که کدام یک از شما خوش کردارتر است» :خداوندت، خلق خود را آفرید تا از طریق مکلّف کردن آنان به طاعت و عبادتش ، آنها را بیازماید، نه این که بخواهد [برای خود ]امتحان و تجربه کند ؛ زیرا او همواره به همه چیز، آگاه بوده است .

1 / 4آزمایش امّت های گذشتهقرآن«آیا پنداشته اید که به بهشت می روید و حال آن که هنوز مانند آنچه برسر پیشینیان شما آمده بر سر شما نیامده است ؟ به آنان سختی و زیان رسید و متزلزل شدند ، تا جایی که پیامبر خدا و کسانی که با وی ایمان آورده بودند گفتند : یاری خدا، کِی خواهد بود ؟ هان! یاری خدا نزدیک است» .

.


ص: 452

الحدیثسنن أبی داود عن خبّاب :أتَینا رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ مُتَوَسِّدٌ بُردَهً فی ظِلِّ الکَعبَهِ ، فَشَکَونا إلَیهِ ، فَقُلنا : ألا تَستَنصِرُ لَنا ، ألا تَدعُو اللّهَ لَنا ؟ فَجَلَسَ مُحمَرّا وَجهُهُ فَقالَ : قَد کانَ مَن قَبلَکُم یُؤخَذُ الرَّجُلُ فَیُحفَرُ لَهُ فِی الأَرضِ ، ثُمَّ یُؤتی بِالمِنشارِ فَیُجعَلُ عَلی رَأسِهِ فَیُجعَلُ فِرقَتَینِ ، ما یَصرِفُهُ ذلِکَ عَن دینِهِ . ویُمشَطُ بِأَمشاطِ الحَدیدِ ما دونَ عَظمِهِ مِن لَحمٍ وعَصَبٍ ، ما یَصرِفُهُ ذلِکَ عَن دینِهِ . وَاللّهِ ! لَیُتِمَّنَّ اللّهُ هذَا الأَمرَ ، حَتّی یَسیرَ الرّاکِبُ ما بَینَ صَنعاءَ وحَضرَ مَوتَ ما یَخافُ إلَا اللّهَ تَعالی ، وَالذِّئبَ عَلی غَنَمِهِ ، ولکِنَّکُم تَعجَلونَ . (1)

المستدرک علی الصحیحین عن خبّاب :أَتَیتُ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله وهُوَ مُضطَجِعٌ تَحتَ شَجَرَهٍ واضِعٌ یَدَهُ تَحتَ رَأسِهِ ، فَقُلتُ : یا رَسولَ اللّهِ ، ألا تَدعُو اللّهَ عَلی هؤُلاءِ القَومِ الَّذینَ قَد خَشینا أن یَرُدّونا عَن دینِنا ؟ فَصَرَفَ عَنّی وَجهَهُ ثَلاثَ مَرّاتٍ ، کُلُّ ذلِکَ أقولُ لَهُ فَیَصرِفُ وَجهَهُ عَنّی ، فَجَلَسَ فِی الثّالِثَهِ فَقالَ : أیُّهَا النّاسُ ! اتَّقُوا اللّهَ وَاصبِروا ، فَوَاللّهِ إن کانَ الرَّجُلُ مِنَ المُؤمِنینَ قَبلَکُم لَیوضَعُ المِنشارُ عَلی رَأسِهِ فَیُشَقُّ بِاثنَتَینِ وما یَرتَدُّ عَن دینِهِ ، اتَّقُوا اللّهَ ، فَإِنَّ اللّهَ فاتِحٌ لَکُم وصانِعٌ . (2)

.

1- .سنن أبی داود : ج 3 ص 47 ح 2649 ، صحیح البخاری : ج 3 ص 1398 ح 3639 ، مسند ابن حنبل : ج 7 ص 454 ح 21130 ، السنن الکبری للنسائی : ج 3 ص 450 ح 5893 کلّها نحوه ، کنز العمّال : ج 1 ص 263 ح 1320 ؛ إعلام الوری : ج 1 ص 121 ، بحار الأنوار : ج 18 ص 210 ح 38 .
2- .المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 432 ح 5643 ، المعجم الکبیر : ج 4 ص 65 ح 3648 ، المعجم الأوسط : ج 3 ص 119 ح 2666 ولیس فی الأخیرین «واصبروا» ، کنز العمّال : ج 1 ص 266 ح 1334 .

ص: 453

حدیثسنن أبی داوود به نقل از خبّاب :نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که در سایه کعبه، ردایی را زیر سرش گذاشته [و دراز کشیده ]بود ، رفتیم و به او شِکوه کردیم و گفتیم : آیا برای ما [از خدا ]طلب یاری نمی کنی ؟! آیا برایمان دعا نمی کنی ؟ ! ایشان با چهره ای برافروخته نشست و فرمود : «[در روزگارانِ] پیش از شما چنین بود که شخص [مؤمن] را می گرفتند و گودالی برایش می کندند [و او را در آن قرار می دادند] . سپس ارّه می آوردند و با آن او را از فرق سرش به دو نیم می کردند ؛ امّا این کار، او را از دینش بر نمی گرداند . با شانه های آهنی، گوشت و پی بدنش را تا استخوان می کندند؛ امّا این کار، او را از دینش بر نمی گرداند . به خدا سوگند که خداوند حتما این کار را تمام [و اسلام را همه گیر] می کند، به طوری که سوار از صنعا تا حضرموت را می پیماید و جز از خداوند متعال و از حمله گرگ به گوسفندش [از چیز دیگری] نمی ترسد (همه جا امن می شود)؛ لیکن شما عجله می کنید» .

المستدرک علی الصحیحین به نقل از خَبّاب :نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که زیر درختی دراز کشیده و دستش را زیر سرش نهاده بود ، رفتم و گفتم : ای پیامبر خدا ! آیا این مردم را که می ترسیم ما را از دینمان برگردانند، نفرین نمی کنی ؟ من سه مرتبه این جمله را گفتم و هر بار، ایشان صورتش را از من می گرداند . بار سوم نشست و فرمود : «ای مردم ! از خدا بترسید و شکیبا باشید ، که به خدا سوگند [در روزگارانِ ]پیش از شما ، مرد مؤمن را می گرفتند و او را با ارّه از فرق سر، دو شقّه می کردند؛ ولی از دینش بر نمی گشت . از خدا بترسید ، که خدا برای شما گشایش و کارسازی خواهد کرد» .

.


ص: 454

الإمام علیّ علیه السلام مِن خُطبَهٍ لَهُ :تَدَبَّروا أحوالَ الماضینَ مِنَ المُؤمِنینَ قَبلَکُم ، کَیفَ کانوا فی حالِ التَّمحیصِ (1) وَالبَلاءِ ، ألَم یَکونوا أثقَلَ الخَلائِقِ أعباءً ، وأَجهَدَ العِبادِ بَلاءً ، وأَضیَقَ أهلِ الدُّنیا حالاً ؟ اتَّخَذَتهُمُ الفَراعِنَهُ عَبیدا فَساموهُم سوءَ العَذابِ ، وجَرَّعوهُمُ المِرارَ ، فَلَم تَبرَحِ الحالُ بِهِم فی ذُلِّ الهَلَکَهِ وقَهرِ الغَلَبَهِ ، لا یَجِدونَ حیلَهً فِی امتنِاعٍ ، ولا سَبیلاً إلی دِفاعٍ . حَتّی إذا رَأَی اللّهُ سُبحانَهُ جَدَّ الصَّبرَ مِنهُم عَلَی الأَذی فی مَحَبَّتِهِ ، وَالاِحتمالَ لِلمَکروهِ مِن خَوفِهِ ، جَعَلَ لَهُم مِن مَضایِقِ البَلاءِ فَرَجا ، فَأَبدَلَهُمُ العِزَّ مَکانَ الذُّلِّ ، وَالأَمنَ مَکانَ الخَوفِ ، فَصاروا مُلوکا حُکّاما ، وأَئِمَّهً أعلاما ، وقَد بَلَغَتِ الکَرامَهُ مِنَ اللّهِ لَهُم ما لَم تَذهَبِ الآمالُ إلَیهِ بِهِم . (2)

الإمام زین العابدین علیه السلام فی وَصفِ ظُهورِ المَهدِیِّ علیه السلام :فَما تَمُدّونَ أعیُنَکُم؟ ألَستُم آمِنینَ ؟ لَقَد کانَ مَن قَبلَکُم مَن هُوَ عَلی ما أنتُم عَلَیهِ ، یُؤخَذُ فَیُقطَعُ یَدُهُ ورِجلُهُ ویُصلَبُ . ثُمَّ تَلا : «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّهَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُواْ» . (3)

الإمام الصادق علیه السلام :قَد کانَ قَبلَکُم قَومٌ یُقتَلونَ ویُحرَقونَ ویُنشَرونَ بِالمَناشیرِ ، وتَضیقُ عَلَیهِمُ الأَرضُ بِرُحبِها ، فَما یَرُدُّهُم عَمّا هُم عَلَیهِ شَیءٌ مِمّا هُم فیهِ ، مِن غَیرِ تِرَهٍ (4) وَتَروا مَن فَعَلَ ذلِکَ بِهِم ولا أذیً ، بَل ما نَقَموا مِنهُم إلّا أن یُؤمِنوا بِاللّهِ العَزیزِ الحَمیدِ ؛ فَاسأَلوا رَبَّکُم دَرَجاتِهِم ، وَاصبِروا عَلی نَوائِبِ دَهرِکُم ، تُدرِکوا سَعیَهُم . (5)

الغیبه للطوسی عن خالد العاقولی عن الإمام الصّادق علیه السلام أنَّهُ قالَ :فَما تَمُدّونَ أعیُنَکُم ؟ فَما تَستَعجِلونَ ؟ ألَستُم آمِنینَ ؟ ألَیسَ الرَّجُلُ مِنکُم یَخرُجُ مِن بَیتِهِ فَیَقضی حَوائِجَهُ ثُمَّ یَرجِعُ لَم یُختَطَف ؟ ! إن کانَ مَن قَبلَکُم مَن هُوَ عَلی ما أنتُم عَلَیهِ ، لَیُؤخَذُ الرَّجُلُ مِنهُم فَتُقطَعُ یَداهُ ورِجلاهُ ویُصلَبُ عَلی جُذوعِ النَّخلِ ویُنشَرُ بِالمِنشارِ ، ثُمَّ لا یَعدو ذَنبَ نَفسِهِ . (6) ثُمَّ تَلا هذِهِ الآیَهَ : «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّهَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُواْ حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُ مَتَی نَصْرُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ» . (7)

.

1- .التَمحیصُ : التزکیه والتطهیر (مفردات ألفاظ القرآن : ص 761 «محص») .
2- .نهج البلاغه : الخطبه 192 ، بحار الأنوار : ج 14 ص 472 ح 37 .
3- .الخرائج والجرائح : ج 3 ص 1155 ح 61 ، بحار الأنوار : ج 67 ص 197 .
4- .الوَترُ : الجنایه التی یجنیها الرجل علی غیره من قتلٍ أو نهبٍ أو سبی (لسان العرب : ج 5 ص 274 «وتر») .
5- .الکافی : ج 8 ص 248 ح 347 عن جمیل بن درّاج .
6- .قال العلّامه المجلسی قدس سره : قوله : «لا یعدو ذنب نفسه» ؛ أی لا ینسب تلک المصائب إلّا إلی نفسه وذنبه . أو : لا یلتفت مع تلک البلایا إلّا إلی إصلاح نفسه وتدارک ذنبه (بحار الأنوار : ج 52 ص 130) .
7- .الغیبه للطوسی : ص 458 ح 469 ، تفسیر العیّاشی : ج 1 ص 105 ح 310 عن المُعافی بن إسماعیل ، مشکاه الأنوار : ص 497 ح 1665 ولیس فیه صدره إلی «لم یُختطف» وکلاهما نحوه ، بحار الأنوار : ج 52 ص 130 ح 28 .

ص: 455

امام علی علیه السلام در یکی از سخنرانی هایش :در سرگذشت مؤمنان گذشته پیش از خودتان بیندیشید که در حال امتحان و آزمایش [الهی] ، چگونه بودند . آیا گرانبارترین انسان ها ، و پر رنج و بلاترین بندگان ، و در تنگناترین مردمان دنیا نبودند ؟ فرعونان ، آنها را به بندگی گرفتند و بدترین شکنجه ها را بر آنان روا داشتند و حرارت ها به آنان چشاندند و پیوسته خوار و مقهور بودند . نه چاره ای برای سر باز زدن داشتند ، و نه راهی برای دفاع می یافتند . تا آن که چون خداوند سبحان دید به عشق او در برابر آزار و اذیّت ها سرسختانه شکیبایی می کنند ، و از ترس او ناملایمات را تحمّل می نمایند ، از تنگناهای بلا برای آنان گشایشی قرار داد و ضعف و ذلّت آنان را به قدرت و عزّت ، و ترسشان را به امنیت بدل کرد و به پادشاهانی فرمان فرما و پیشوایانی راه نما تبدیل شدند ، و چنان کرامتی از جانب خداوند ، شامل حال آنها شد که حتّی آرزوی آن را هم در سر نمی پروراندند .

الخرائج و الجرائح:امام زین العابدین علیه السلام در وصف ظهور امام مهدی علیه السلام فرمود : «چرا این قدر چشم به راهید ؟ مگر در امنیت به سر نمی برید [که چنین بی تابی می کنید و ظهور قریب الوقوع قائم را انتظار می کشید] ؟ پیش از شما کسانی بودند که عقیده شما را داشتند و دستگیر می شدند و دست و پایشان قطع می شد و به دار آویخته می گشتند !». امام علیه السلام سپس این آیه را تلاوت کرد : «آیا پنداشته اید که به بهشت می روید و حال آن که هنوز مانند آنچه برسر پیشینیان شما آمده، بر شما نگذشته است ؟ به آنان سختی و زیان رسید و متزلزل شدند» .

امام صادق علیه السلام :پیش از شما مردمی بودند که کشته و سوزانده و ارّه می شدند ، و زمین با همه فراخی اش بر آنان تنگ می گشت ؛ ولی هیچ یک از این کارها آنان را از عقیده شان بر نمی گردانْد . آنان نه جنایتی کرده و نه آزاری رسانده بودند که سزاوار این رفتارها باشند ؛ بلکه تنها بدین سبب از آنان انتقام گرفته می شد که به خدای توانا و ستودنی، ایمان داشتند . از پروردگارتان درجات آنان را مسئلت کنید ، و بر سختی ها و گرفتاری های روزگار خود، شکیبایی ورزید تا به پای آنها برسید .

.


ص: 456

1 / 5اِبتِلاءُ الأَنبِیاءِ علیهم السّلامرسول اللّه صلی الله علیه و آله :ما زِلتُ أنَا ومَن کانَ قَبلی مِنَ النَّبِیِّینَ وَالمُؤمِنینَ مُبتَلَینَ بِمَن یُؤذِینا ، ولَو کانَ المُؤمِنُ عَلی رَأسِ جَبَلٍ لَقَیَّضَ (1) اللّهُ عز و جل لَهُ مَن یُؤذِیهِ ؛ لِیَأجُرَهُ عَلی ذلِکَ . (2)

.

1- .قیّض اللّه ُ فلانا لفلان: أی جاء به وأتاحه له، ومنه: «وَ قَیَّضْنَا لَهُمْ» (الصحاح: ج 3 ص 1104 «قیض»).
2- .علل الشرائع : ص 45 ح 3 عن عبد اللّه بن الحسن عن الإمام زین العابدین عن أبیه علیهماالسلام ، بحار الأنوار : ج 27 ص 209 ح 4 .

ص: 457



1 / 5 آزمایش پیامبران علیهم السلام

الغیبه، طوسی به نقل از خالد عاقولی :امام صادق علیه السلام فرمود : «چرا چشم [به رفاه دیگران ]می دوزید ؟ چرا عجله می کنید ؟ آیا در امنیت به سر نمی برید ؟ مگر نه این است که هر یک از شما از خانه اش بیرون می رود و کارهایش را انجام می دهد و بر می گردد، بدون آن که ربوده شود ؟ ! پیش از شما کسانی به سر می بردند که با شما هم عقیده بودند ؛ ولی آنها را دستگیر می کردند و دست و پاهایشان را می بریدند و از تنه های درختان خرما آویزانشان می ساختند و با ارّه دوشقّه شان می کردند . با این حال از گناهان خودشان فراتر نمی رفتند . (1) ایشان سپس این آیه را تلاوت کرد : «آیا پنداشته اید که به بهشت می روید، حال آن که هنوز آنچه بر سر پیشینیان شما آمده، بر شما نگذشته است ؟ به ایشان سختی و زیان رسید و متزلزل گشتند، تا آن جا که پیامبر و مؤمنانی که با او بودند، گفتند : پس یاری خدا، کِی خواهید رسید ؟ هان ! یاری خدا نزدیک است» .

1 / 5آزمایش پیامبران علیهم السّلامپیامبر خدا صلی الله علیه و آله :هم من و هم پیامبران و مؤمنان پیش از من، همواره گرفتار کسانی بوده ایم که به ما آزار و آسیب می رسانده اند . اگر مؤمن بر قلّه کوهی باشد، خداوندت کسی را بر او می گمارد که آزار و اذیّتش کند تا بِدان سبب به او مزد دهد .

.

1- .علّامه مجلسی قدس سره در بیان این جمله اخیر می گوید : یعنی آن رنج ها و مصیبت ها را جز به خود و گناهان خود، نسبت نمی دادند [و خود را مقصّر می دانستند] ، یا : با وجود آن بلاها و شکنجه ها جز به اصلاح خود و جبران گناهانشان توجّه نمی کردند و به آن بلاها اهمّیتی نمی دادند .

ص: 458

عنه صلی الله علیه و آله :إنَّ أشَدَّ النّاسِ بَلاءً الأَنبِیاءُ ، ثُمَّ الَّذینَ یَلونَهُم ، ثُمَّ الَّذینَ یَلونَهُم ، ثُمَّ الَّذینَ یَلونَهُم . (1)

یعقوب علیه السلام :إنّا مَعشَرَ الأَنبِیاءِ أسرَعُ شَیءٍ البَلاءُ إلَینا، ثُمَّ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ مِنَ النّاسِ . (2)

1 / 6اِبتِلاءُ إبراهیمَ علیه السلامالکتاب«وَ إِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» . (3)

راجع : ص 260 ( ابتلاء إسماعیل علیه السلام ) .

الحدیثمجمع البیان فی قَولِهِ تَعالی : «وَ إِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ» :رُوِیَ عَنِ الصّادِقِ علیه السلام أنَّهُ مَا ابتَلاهُ اللّهُ بِهِ فی نَومِهِ مِن ذَبحِ وَلَدِهِ إسماعیلَ أبِی العَرَبِ ، فَأَتَمَّها إبراهیمُ وعَزَمَ عَلَیها وسَلَّمَ لِأَمرِ اللّهِ ، فَلَمّا عَزَمَ [قالَ] (4) اللّهُ تَعالی ثَوابا لَهُ لِما صَدَّقَ وعَمِلَ بِما أمَرَهُ اللّهُ : «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» . (5)

.

1- .السنن الکبری للنسائی : ج 4 ص 380 ح 7613 ، مسند ابن حنبل : ج 10 ص 306 ح 27147 ، مسند إسحاق بن راهویه : ج 5 ص 260 ح 2411 ، المعجم الکبیر : ج 24 ص 245 ، کنز العمّال : ج 3 ص 327 ح 6782 ؛ التمحیص : ص 35 ح 30 ، الکافی : ج 2 ص 252 ح 1 کلاهما عن هشام بن سالم عن الإمام الصادق علیه السلام وفیه «ثمّ الأمثل فالأمثل» بدل «ثمّ الذین یلونهم» الثانیه والثالثه وص 253 ح 4 عن فضیل بن یسار عن الإمام الباقر علیه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 67 ص 241 ح 71 .
2- .تفسیر العیّاشی : ج 2 ص 189 ح 61 عن إسماعیل بن جابر عن الإمام الصادق علیه السلام ، بحار الأنوار : ج 12 ص 311 ح 127 .
3- .البقره : 124 .
4- .ما بین المعقوفین سقط من المصدر، وأثبتناه من بحار الأنوار .
5- .مجمع البیان : ج 1 ص 377 ، بحار الأنوار : ج 12 ص 56 .

ص: 459



1 / 6 آزمایش ابراهیم علیه السلام

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله :پر رنج و بلاترینْ مردمان ، پیامبران اند ، سپس پیروان آنها ، سپس پیروان پیروان آنها ، سپس پیروانِ پیروان پیروانِ آنها .

یعقوب علیه السلام :بلا به سوی ما جماعت پیامبران، شتابنده تر از هر چیزی می آید و سپس به سوی کسانی که در مرتبه بعد و بعدتر قرار دارند .

1 / 6آزمایش ابراهیم علیه السلامقرآن«و آن گاه که ابراهیم را پروردگارش به چند کار آزمود و او آنها را انجام داد ، [خدا] گفت : من تو را پیشوای مردم قرار دادم . [ابراهیم] گفت : و از دودمانم [چه] ؟ گفت : پیمان من به بیدادگران نمی رسد» .

ر . ک : ص 461 (آزمایش اسماعیل علیه السلام ) .

حدیثمجمع البیان در تفسیر آیه شریف: «و آن گاه که ابراهیم را پروردگارش با چند کار ، آزمود و او آنها را انجام داد» :از امام صادق علیه السلام روایت شده است که مراد، خوابی است که ابراهیم در باره ذبح فرزندش اسماعیل ، پدر عرب ، دید و در برابر فرمان خدا سر تسلیم فرود آورد و تصمیم به انجام دادن این کار [در عالم بیداری ]گرفت ، و چون آهنگ این کار کرد ، خداوند به پاداش آن که رؤیایش را تصدیق کرد و فرمان خدا را به جای آورد ، فرمود : «من تو را پیشوای مردم قرار دادم» .

.


ص: 460

علل الشرائع عن محمّد بن القاسم عن الإمام الصادق علیه السلام :إنَّ سارَهَ قالَت لِاءِبراهیمَ : یا إبراهیمُ ، قَد کَبِرتَ ، فَلَو دَعَوتَ اللّهَ عز و جل أن یَرزُقَکَ وَلَدا تَقَرُّ أعیُنُنا بِهِ ، فَإِنَّ اللّهَ قَدِ اتَّخَذَکَ خَلیلاً ، وهُوَ مُجیبٌ لِدَعوَتِکَ إن شاءَ ؟ قالَ : فَسَأَلَ إبراهیمُ رَبَّهُ أن یَرزُقَهُ غُلاما عَلیما ، فَأَوحَی اللّهُ عز و جل إلَیهِ : إنّی واهِبٌ لَکَ غُلاما عَلیما ، ثُمَّ أبلوکَ بِالطّاعَهِ لی... . (1)

تفسیر ابن کثیر عن ابن عبّاس :الکَلِماتُ الَّتِی ابتَلَی اللّهُ بِهِنَّ إبراهیمَ فَأَتَمَّهُنَّ : فَراقُ قَومِهِ فِی اللّهِ حینَ أمَرَ بِمُفارَقَتِهِم ، ومُحاجَّتُهُ نَمروذَ فِی اللّهِ حینَ وَقَفَهُ عَلی ما وَقَفَهُ عَلَیهِ مِن خَطَرِ الأَمرِ الَّذی فیهِ خِلافُهُ ، وصَبَرُهُ عَلی قَذفِهِ إیّاهُ فِی النّارِ لِیُحرِقوهُ فِی اللّهِ ، عَلی هَولِ ذلِکَ مِن أمرِهِم ، وَالهِجرَهُ بَعدَ ذلِکَ مِن وَطَنِهِ وبِلادِهِ فِی اللّهِ حینَ أمَرَهُ بِالخُروجِ عَنهُم ، وما أمَرَهُ بِهِ مِنَ الضِّیافَهِ وَالصَّبرِ عَلَیها بِنَفسِهِ ومالِهِ ، ومَا ابتُلِیَ بِهِ مِن ذَبحِ ابنِهِ حینَ أمَرَهُ بِذَبحِهِ . فَلَمّا مَضی عَلی ذلِکَ مِنَ اللّهِ کُلِّهِ وأَخلَصَهُ لِلبَلاءِ ، قالَ اللّهُ لَهُ : « أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ » (2) . (3)

1 / 7اِبتِلاءُ إسماعیلَ علیه السلامالکتاب«فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَابُنَیَّ إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَی قَالَ یَاأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ * وَ نَادَیْنَاهُ أَن یَاإِبْرَاهِیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاؤُاْ الْمُبِینُ * وَ فَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» . (4)

.

1- .علل الشرائع : ص 38 ح 2 ، تفسیر العیّاشی : ج 2 ص 244 ح 25 ، بحار الأنوار : ج 12 ص 79 ح 9 .
2- .البقره : 131 .
3- .تفسیر ابن کثیر : ج 1 ص 238 ، تفسیر ابن أبی حاتم : ج 1 ص 220 ح 1167 نحوه .
4- .الصافات : 101 107 .

ص: 461



1 / 7 آزمایش اسماعیل علیه السلام

امام صادق علیه السلام :ساره به ابراهیم گفت : ای ابراهیم ! تو سال خورده شده ای . کاش دعا می کردی که خداوندت به تو فرزندی روزی کند تا دیدگانمان به وجود او روشن شود ؛ چون خداوند، تو را دوست برگزیده اش قرار داده و دعایت را ، اگر بخواهد ، اجابت می کند . ابراهیم علیه السلام از پروردگارش تقاضا کرد که پسری دانا روزی اش فرماید ، و خدایت به او وحی فرمود که : «من پسری دانا به تو خواهم بخشید . سپس تو را می آزمایم که تا چه حد از من فرمان می بری» .

تفسیر ابن کثیر به نقل از ابن عبّاس :کارهایی که خداوند با آنها ابراهیم را آزمایش کرد و او آن کارها را انجام داد ، یکی جدا شدن از قومش به خاطر خدا بود ، آن گاه که مأمور به جدا شدن از آنان شد. دیگر، مناظره اش با نمرود به خاطر خدا بود، آن گاه که او را بر اهمّیت آنچه در آن اختلاف داشتند، واقف [و او را محکوم ]کرد . دیگر، شکیبایی اش در راه خدا بر اقدام هولناک نمرود در افکندن ابراهیم در آتش و سوزاندن او ، و سپس ترک وطن و سرزمینش به خاطر خدا بود، آن گاه که خداوند به او دستور داد از میان آنان خارج شود . دیگر ، اطاعت فرمان خداوند در پذیرایی از مهمان و تحمّل زحمت و مخارج آن بود. دیگر ، آزمودن او به سر بریدن فرزندش بود، آن گاه که به او فرمان داد وی را ذبح کند . پس چون به مدد خداوند از عهده همه این آزمایش ها بر آمد و خداوند، او را با بلا و آزمایش خالص گردانید ، به او فرمود : تسلیم شو . و [او] گفت : به پروردگار جهانیان، تسلیم شدم» .

1 / 7آزمایش اسماعیل علیه السلامقرآن«پس او را به پسری بردبار مژده دادیم . و وقتی که او به سنّ کار و تلاش رسید ، گفت : ای پسرک من ! در خواب، چنین می بینم که تو را سر می برم . پس بنگر چه به نظرت می آید . گفت : ای پدر من ! آنچه را مأموری، انجام بده . به خواست خدا، مرا از شکیبایان خواهی یافت . پس چون هر دو، تن در دادند و پسر را به پیشانی بر زمین افکند ، او را ندا دادیم که: ای ابراهیم ! رؤیای خود را حقیقت بخشیدی . ما نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم . به راستی که این، همان آزمایش آشکار بود و او را در ازای قربانیِ بزرگی باز رهانیدیم» .

.


ص: 462

الحدیثعیون أخبار الرضا علیه السلام عن الحسین بن علیّ بن الفضّال :سَأَلتُ أبَا الحَسَنِ عَلِیَّ بنَ موسَی الرِّضا علیه السلام عَن مَعنی قَولِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله : «أنَا ابنُ الذَّبیحَینِ» ، قالَ : یَعنی إسماعیلَ بنَ إبراهیمَ الخَلیلِ علیهماالسلام ، وعَبدَ اللّهِ بنَ عَبدِ المُطَّلِبِ . أمّا إسماعیلُ فَهُوَ الغُلامُ الحَلیمُ الَّذی بَشَّرَ اللّهُ بِهِ إبراهیمَ ، «فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ» ، وهُوَ لَمّا عَمِلَ مِثلَ عَمَلِهِ «قَالَ یَابُنَیَّ إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَی قَالَ یَاأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ» ، ولَم یَقُل : یا أبَتِ افعَل ما رَأَیتَ ، «سَتَجِدُنِی إِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِین» ... . (1)

1 / 8اِبتِلاءُ یَعقوبَ علیه السلامالکتاب«وَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَ قَالَ یَاأَسَفَی عَلَی یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ * قَالُواْ تَاللَّهِ تَفْتَؤُاْ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ» . (2)

الحدیثتفسیر العیّاشی عن أبی بصیر عن الإمام الباقر علیه السلام :اِشتَدَّ حُزنُهُ یَعنی یَعقوبَ حَتّی تَقَوَّسَ ظَهرُهُ ، وأَدبَرَتِ الدُّنیا عَن یَعقوبَ ووُلدِهِ حَتَّی احتاجوا حاجَهً شَدیدَهً ، وفَنِیَت میرَتُهُم ، فَعِندَ ذلِکَ قالَ یَعقوبُ لِوُلدِهِ : «اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لَا تَاْیْئسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا یَاْیْئسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ» (3) . فَخَرَجَ مِنهُم نَفَرٌ وبَعَثَ مَعَهُم بِبِضاعَهٍ یَسیرَهٍ ، وکَتَبَ مَعَهُم کِتابا إلی عَزیزِ مِصَر یَتَعَطَّفُهُ عَلی نَفسِهِ ووُلدِهِ ، وأَوصی وُلدَهُ أن یُبدوا بِدَفعِ کِتابِهِ قَبلَ البِضاعَهِ ، فَکَتَبَ : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، إلی عَزیزِ مِصرَ و مُظهِرِ العَدلِ ومُوفِی الکَیلِ ، مِن یَعقوبَ بنِ إسحاقَ بنِ إبراهیمَ خَلیلِ اللّهِ صاحِبِ نُمرودَ ، الَّذی جَمَعَ لِاءِبراهیمَ الحَطَبَ وَالنّارَ لِیُحرِقَهُ بِها ، فَجَعَلَهَا اللّهُ عَلَیهِ بَردا وسَلاما وأَنجاهُ مِنها ، اُخبِرُکَ أیُّهَا العَزیزُ ، إنّا أهلُ بَیتٍ قَدیمٍ لَم یَزَلِ البَلاءُ إلَینا سَریعا مِنَ اللّهِ ؛ لِیَبلُوَنا بِذلِکَ عِندَ السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ ، وأَنَّ مَصائِبَ تَتابَعَت عَلَیَّ مُنذُ عِشرینَ سَنَهً ، أوَّلُها أنَّهُ کانَ لِیَ ابنٌ سَمَّیتُهُ یوسُفَ ، وکانَ سُروری مِن بَینِ وُلدی وقُرَّهَ عَینی وثَمَرَهَ فُؤادی ، وإنَّ إخوَتَهُ مِن غَیرِ اُمِّهِ سَأَلونی أن أبعَثَهُ مَعَهُم یَرتَعُ ویَلعَبُ ، فَبَعَثتُهُ مَعَهُم بُکرَهً ، وإنَّهُم جاؤونی عِشاءً یَبکونَ ، وجاؤونی عَلی قَمیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ فَزَعَموا أنَّ الذِّئبَ أکَلَهُ ، فَاشتَدَّ لِفَقدِهِ حُزنی وکَثُرَ عَلی فِراقِهِ بُکائی ، حَتَّی ابیَضَّت عَینایَ مِنَ الحُزنِ . وإنَّهُ کانَ لَهُ أخٌ مِن خالَتِهِ ، وکُنتُ بِهِ مُعجَبا وعَلَیهِ رَفیقا ، وکانَ لی أنیسا ، وکُنتُ إذا ذَکَرتُ یوسُفَ ضَمَمتُهُ إلی صَدری فَیَسکُنُ بَعضُ ما أجِدُ فی صَدری ، وإنَّ إخوَتَهُ ذَکَروا لی أنَّکَ أیُّهَا العَزیزُ سَأَلتَهُم عَنهُ وأَمَرتَهُم أن یَأتوکَ بِهِ ، وإن لَم یَأتوکَ بِهِ مَنَعتَهُمُ المیرَهَ (4) لَنا مِنَ القَمحِ مِن مِصرَ ، فَبَعَثتُهُ مَعَهُم لِیَمتاروا لَنا قَمحا ، فَرَجَعوا إلَیَّ فَلَیسَ هُوَ مَعَهُم ، وذَکَروا أنَّهُ سَرَقَ مِکیالَ المَلِکِ ! ونَحنُ أهلُ بَیتٍ لا نَسرِقُ ، وقَد حَبَستَهُ وفَجَعتَنی بِهِ ، وقَدِ اشتَدَّ لِفِراقِهِ حُزنی حَتّی تَقَوَّسَ لِذلِکَ ظَهری ، وعَظُمَت بِهِ مُصیبَتی مَعَ مَصائِبَ مُتَتابِعاتٍ عَلَیَّ ، فَمُنَّ عَلَیَّ بِتَخلِیَهِ سَبیلِهِ وإطلاقِهِ مِن مَحبَسِهِ ، وطَیِّب لَنَا القَمحَ ، وَاسمَح لَنا فِی السِّعرِ ، وعَجِّل بِسَراحِ آلِ یَعقوبَ . فَلَمّا مَضی وُلدُ یَعقوبَ مِن عِندِهِ نَحوَ مِصرَ بِکِتابِهِ ، نَزَلَ جَبرَئیلُ عَلی یَعقوبَ فَقالَ لَهُ : یا یَعقوبُ ، إنَّ رَبَّکَ یَقولُ لَکَ : مَنِ ابتَلاکَ بِمَصائِبِکَ الَّتی کَتَبتَ بِها إلی عَزیزِ مِصرَ ؟ قالَ یَعقوبُ : أنتَ بَلَوتَنی بِها عُقوبَهً مِنکَ وأَدَبا لی ، قالَ اللّهُ : فَهَل کانَ یَقدِرُ عَلی صَرفِها عَنکَ أحَدٌ غَیری ؟ قالَ یَعقوبُ : اللّهُمَّ لا ، قالَ : أفَمَا استَحیَیتَ مِنّی حینَ شَکَوتَ مَصائِبَکَ إلی غَیری ولَم تَستَغِث بی وتَشکو ما بِکَ إلَیَّ ؟ فَقالَ یَعقوبُ : أستَغفِرُکَ یا إلهی وأَتوبُ إلَیکَ ، وأَشکو بَثّی وحُزنی إلَیکَ . فَقالَ اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی : قَد بَلَغتُ بِکَ یا یَعقوبُ وبِوُلدِکَ الخاطِئینَ الغایَهَ فی أدَبی ، ولَو کُنتَ یا یَعقوبُ شَکَوتَ مَصائِبَکَ إلَیَّ عِندَ نُزولِها بِکَ ، وَاستَغفَرتَ وتُبتَ إلَیَّ مِن ذَنبِکَ ، لَصَرَفتُها عَنکَ بَعدَ تَقدیری إیّاها عَلَیکَ ، ولکِنَّ الشَّیطانَ أنساکَ ذِکری ، فَصِرتَ إلَی القُنوطِ مِن رَحمَتی ، وأَنَا اللّهُ الجَوادُ الکَریمُ ، اُحِبُّ عِبادِیَ المُستَغفِرینَ التّائِبینَ الرّاغِبینَ إلَیَّ فیما عِندی . یا یَعقوبُ ، أنَا رادٌّ إلَیکَ یوسُفَ وأَخاهُ ، ومُعیدٌ إلَیکَ ما ذَهَبَ مِن مالِکَ ولَحمِکَ ودَمِکَ ، ورادٌّ إلَیکَ بَصَرَکَ ، ومُقَوِّمٌ لَکَ ظَهرَکَ ، فَطِب نَفسا وقَرَّ عَینا ، وإنَّ الَّذی فَعَلتُهُ بِکَ کانَ أدَبا مِنّی لَکَ ، فَاقبَل أدَبی . قالَ : ومَضی وُلدُ یَعقوبَ بِکِتابِهِ نَحوَ مِصرَ ، حَتّی دَخَلوا عَلی یوسُفَ فی دارِ المَملَکَهِ فَقالوا : «یَاأَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَهٍ مُّزْجَاهٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنَا» (5) بِأَخینَا ابنِ یامینَ ، وهذا کِتابُ أبینا یَعقوبَ إلَیکَ فی أمرِهِ ، یَسأَ لُکَ تَخلِیَهَ سَبیلِهِ وأَن تَمُنَّ بِهِ عَلَیهِ . قالَ : فَأَخَذَ یوسُفُ کِتابَ یَعقوبَ ، فَقَبَّلَهُ ووَضَعَهُ عَلی عَینَیهِ ، وبَکی وَانتَحَبَ حَتّی بَلَّت دُموعُهُ القَمیصَ الَّذی عَلَیهِ ، ثُمَّ أقبَلَ عَلَیهِم فَقالَ : «هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ» (6) مِن قَبلُ وأَخیهِ مِن بَعدُ ؟ «قَالُواْ أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا» (7) ، «قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ ءَاثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا» (8) فَلا تَفضَحنا ولا تُعاقِبنَا الیَومَ وَاغفِر لَنا ، «قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ» (9) . (10)

.

1- .عیون أخبار الرضا علیه السلام : ج 1 ص 210 ح 1 ، الخصال : ص 56 ح 78 عن الحسن بن علی بن فضّال ، بحار الأنوار : ج 12 ص 123 ح 1 .
2- .یوسف : 84 و 85 .
3- .یوسف: 87.
4- .المیرَهُ : الطعام (الصحاح : ج 2 ص 821 «میر») .
5- .یوسف : 88 .
6- .یوسف : 89 .
7- .یوسف : 90 .
8- .یوسف : 91 .
9- .یوسف : 92 .
10- .تفسیر العیّاشی : ج 2 ص 190 ح 65 ، مجمع البیان : ج 5 ص 399 ، بحار الأنوار : ج 12 ص 312 ح 129 .

ص: 463



1 / 8 آزمایش یعقوب علیه السلام

حدیثعیون أخبار الرضا علیه السلام به نقل از حسین بن علی بن فضّال :از امام رضا علیه السلام در باره معنای این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که : «من، پسر دو ذبیح هستم» ، سؤال کردم . فرمود : «مقصود، اسماعیل بن ابراهیم خلیل علیه السلام و عبد اللّه بن عبد المطّلب است . اسماعیل، همان پسر بردباری است که خداوند، مژده او را به ابراهیم داد . «پس وقتی او به سنّ کار و تلاش رسید [ابراهیم] گفت : ای پسرک من ! در خواب، چنین می بینم که تو را سر می برم . پس بنگر چه به نظرت می آید. [اسماعیل] گفت : ای پدر من ! آنچه را مأموری، انجام بده» و نگفت : ای پدر من ! آنچه را [در خواب ]دیده ای، انجام ده. [ و افزود : ] «به خواست خدا، مرا از شکیبایان خواهی یافت» » .

1 / 8آزمایش یعقوب علیه السلامقرآن«و از آنان روی گردانید و گفت : ای دریغ بر یوسف ! و در حالی که اندوه خود را فرو می خورد ، چشمانش از اندوه، سپید شد . [پسران او] گفتند : به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می کنی تا بیمار شوی یا از بین بروی!» .

حدیثتفسیر العیّاشی به نقل از ابو بصیر، از امام باقر علیه السلام :اندوه او یعنی یعقوب شدّت گرفت، چندان که پشتش خمیده گشت . دنیا از یعقوب و فرزندان او برگشت ، به طوری که سخت نیازمند شدند و آذوقه شان تمام شد . در این وقت ، یعقوب به فرزندانش گفت : «بروید و از یوسف و برادرش کسب خبر کنید و از لطف خدا نومید نگردید ، که از لطف خدا نومید نمی شود، مگر گروه کافران» . پس شماری از آنان خارج شدند و یعقوب، سرمایه ای اندک همراه آنان کرد و نامه ای در باره اوضاع رقّت انگیز خود و فرزندانش به عزیز مصر نوشت و به فرزندانش سفارش کرد که پیش از دادن مال التجاره ، نامه او را به عزیز بدهند . او چنین نوشت : «به نام خدای مهرگستر مهربان . به عزیز مصر و گستراننده داد و دهنده پیمانه به کمال ، از یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل اللّه و هم روزگار نمرود ؛ همو که هیمه و آتش فراهم ساخت تا ابراهیم را در آن بسوزاند ؛ لیکن خداوند، آن آتش را بر او سرد و بی گزند ساخت و از آن نجاتش داد . به آگاهی عزیز می رساند که ما خاندانی قدیمی هستیم که همواره بلا از جانب خداوند به سوی ما می شتافته است تا بِدان وسیله ما را در خوشی و ناخوشی بیازماید . بیست سالی است که مصیبت پشت مصیبت بر من می رسد . نخستینِ آنها وقتی بر من رسید که پسری داشتم به نام یوسف . او سوگلیِ من در میان فرزندانم و نور دیده و میوه دلم بود . روزی برادران نامادری اش از من خواستند او را همراه ایشان بفرستم تا تفریح و بازی کند . من هم صبحگاهان، او را با آنان فرستادم؛ ولی شامگاهان، گریان نزدم آمدند و پیراهنش را که با خونی دروغین آغشته بود، برایم آوردند و گفتند: گرگ، او را خورده است . با از دست دادن او، چنان غمی بر من مستولی شد و در فراق او چندان گریستم که چشم هایم از اندوه، سفید گشتند . او برادری از خاله اش داشت که به او نیز علاقه مند بودم و انیس و همدم من بود ، به طوری که هر گاه به یاد یوسف می افتادم، او را به سینه ام می چسباندم و کمی آرام می گرفتم . برادرانش به من گفتند که تو ای عزیز او را از آنان مطالبه کرده ای و دستور داده ای وی را نزد تو بیاورند و اگر نیاورند، به آنان آذوقه گندم مصر نمی دهی . من هم او را با آنان فرستادم تا گندم برایمان بیاورند ؛ ولی وقتی باز گشتند ، او با آنان نبود ، و گفتند که پیمانه پادشاه را دزدیده است ، حال آن که ما خاندان ، اهل دزدی نیستیم . تو او را نگه داشته ای و مرا دردمند او ساخته ای . از فراق او، چندان اندوهگین شدم که پشتم خمیده شد و مصیبت او و مصیبت های پیاپی ای که بر من وارد شده، غم مرا سنگین و گران کرده است . پس بر من، منّتی گذار و او را آزاد و از محبس رهایش کن ، و گندم مرغوب با قیمتی سخاوتمندانه به ما عطا کن ، و هر چه زودتر ، خاندان یعقوب را بفرست . چون فرزندان یعقوب با نامه او ره سپار مصر شدند ، جبرئیل بر یعقوب نازل گشت و به او گفت : ای یعقوب ! پروردگارت به تو می فرماید : «چه کسی تو را به این مصائبی که برای عزیز مصر نوشتی ، مبتلا کرد ؟». یعقوب گفت : تو مرا به آنها مبتلا ساختی تا کیفری و تنبیهی از جانب تو بر من باشد . خدا فرمود : «پس آیا هیچ کس جز من می تواند آن مصائب را از تو دور کند ؟». یعقوب گفت : بار خدایا ! نه . خدا فرمود : «پس آیا شرم نکردی که از مصائبت، به غیر من شکایت کردی و از من کمک نطلبیدی و به من شکایت ننمودی ؟». یعقوب گفت : معبودا ! از تو آمرزش می طلبم و به درگاهت توبه می کنم و از غم و اندوهم به تو شِکوه می نمایم . خدای تبارک و تعالی فرمود : «من تنبیهم را نسبت به تو ای یعقوب و فرزندان خطاکارت به نهایت رساندم ، در صورتی که ای یعقوب اگر همان وقت که مصیبت ها بر تو نازل شد، از آنها به من شکایت و از گناهت استغفار و توبه کرده بودی ، آنها را پس از آن که بر تو مقدّر کرده بودم ، از تو بر می گرداندم ؛ لیکن شیطان، مرا از یاد تو برد و تو از رحمت من نومید شدی ؛ ولی من خدایی با جود و کَرَم هستم و بندگانم را که استغفار و توبه می کنند و ملتمسانه آنچه را نزد من است، از من می خواهند، دوست می دارم . ای یعقوب ! من، یوسف و برادرش را به تو بر می گردانم ، و آنچه را از دارایی و گوشت و خون تو رفته است، دوباره به تو می دهم ، و بینایی ات را به تو باز می گردانم ، و پشتت را راست می سازم . پس خوش حال و شادمان باش . آنچه با تو کردم، برای تنبیه تو بود . پس تنبیه مرا بپذیر» . فرزندان یعقوب با نامه او ره سپار مصر شدند، تا این که به حضور یوسف در کاخ رسیدند و گفتند : «ای عزیز ! به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه ای ناچیز آورده ایم . بنا بر این، پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدّق کن» برادرمان بن یامین را . این، نامه پدرمان یعقوب است که در باره او به تو نوشته است و از تو تقاضا کرده که بر او منت نهی و بنیامین را آزاد کنی . یوسف، نامه یعقوب را گرفت و بوسید و بر دیده اش نهاد و زار زار گریست، چندان که پیراهن تَنَش از اشکش تَر شد . سپس رو به آنها کرد و گفت : «آیا دانستید که با یوسف چه کردید» قبلاً ، و بعدا با برادرش ؟ «گفتند : آیا تو خود، یوسفی ؟ گفت : من یوسفم و این، برادر من است . به راستی، خدا بر ما منّت نهاده است» . «گفتند : به خدا سوگند که به راستی، خدا تو را بر ما برتری داده است» . پس امروز ما را رسوا مساز و مجازاتمان مکن و ما را ببخش. «گفت : امروز بر شما سرزنشی نیست . خدا شما را می بخشد» .

.


ص: 464

. .


ص: 465

. .


ص: 466

. .


ص: 467

. .


ص: 468

المحاسن عن سالم بن مکرم عن الإمام الصادق علیه السلام :إنَّمَا ابتُلِیَ یَعقوبُ علیه السلام بِیوسُفَ علیه السلام ؛ أنَّهُ ذَبَحَ کَبشا سَمینا ، ورَجُلٌ مِن أصحابِهِ یُدعی «فیومَ» مُحتاجٌ لَم یَجِد ما یُفطِرُ عَلَیهِ ، فَأَغفَلَهُ فَلَم یُطعِمهُ ، فَابتُلِیَ بِیوسُفَ علیه السلام . قالَ : فَکانَ بَعدَ ذلِکَ یُنادی مُنادیهِ کُلَّ صَباحٍ : مَن لَم یَکُن صائِما فَلیَشهَد غَداءَ یَعقوبَ ، وإذا أمسی نادی : مَن کانَ صائِما فَلیَشهَد عَشاءَ یَعقوبَ . (1)

راجع : العنوان الآتی .

.

1- .المحاسن : ج 2 ص 161 ح 1442 و ص 162 ح 1443 عن الکاهلی نحوه ، تفسیر العیّاشی : ج 2 ص 167 ح 4 وفیه «بقوم» بدل «فیوم» ، بحار الأنوار : ج 66 ص 348 ح 5 .

ص: 469

امام صادق علیه السلام :علّت مبتلا شدن یعقوب به [فراق] یوسف، آن بود که قوچ فربهی را ذبح کرد؛ ولی یکی از یارانش به نام «فیوم» را که محتاج بود و چیزی برای افطار کردن نداشت ، فراموش نمود که اطعامش کند . از این رو، به غم [فراق] یوسف گرفتار آمد . از آن پس ، جارچی یعقوب، هر بامداد، جار می زد : «هر کس روزه نیست، بر خوانِ صبحانه یعقوب حاضر شود» ، و شامگاه که می شد ، جار می زد : «هر که روزه دارد، بر خوان افطاریِ یعقوب حاضر شود» . ر . ک : ص 471 (آزمایش یوسف علیه السلام ) .

1 / 9 .


ص: 470

1 / 9اِبتِلاءُ یوسُفَ علیه السلامالکتاب« إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَاأَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ * قَالَ یَابُنَیَّ لَا تَقْصُصْ رُءْیَاکَ عَلَی إِخْوَاتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلْاءِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ » . (1)

« فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَ أَجْمَعُواْ أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ » . (2)

« وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ * وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ » . (3)

« قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ * قَالُواْ أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ » . (4)

الحدیثعلل الشرائع عن الثُّمالیّ :صَلَّیتُ مَعَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام الفَجرَ بِالمَدینَهِ یَومَ جُمُعَهٍ ، فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ وسُبحَتِهِ نَهَضَ إلی مَنزِلِهِ وأَنَا مَعَهُ ، فَدَعا مَولاهً لَهُ تُسَمّی سُکَینَهَ ، فَقالَ لَها : لا یَعبُر عَلی بابی سائِلٌ إلّا أطعَمتُموهُ ، فَإِنَّ الیَومَ یَومُ الجُمُعَهِ ، قُلتُ لَهُ : لَیسَ کُلُّ مَن یَسأَلُ مُستَحِقّاً ! فَقالَ : یا ثابِتُ ، أخافُ أن یَکونَ بَعضُ مَن یَسأَ لُنا مُحِقّا (5) فَلا نُطعِمَهُ ونَرُدَّهُ ، فَیَنزِلَ بِنا أهلَ البَیتِ ما نَزَلَ بِیَعقوبَ وآلِهِ ، أطعِموهُم أطعِموهُم . إنَّ یَعقوبَ کانَ یَذبَحُ کُلَّ یَومٍ کَبشاً ، فَیَتَصَدَّقُ مِنهُ ویَأکُلُ هُوَ وعِیالُهُ مِنهُ ، وإنَّ سائِلاً مُؤمِناً صَوّاماً مُحِقّا (6) لَهُ عِندَ اللّهِ مَنزِلَهٌ ، وکانَ مُجتازاً غَریباً اعتَرَّ (7) عَلی بابِ یَعقوبَ عَشِیَّهَ جُمُعَهٍ عِندَ أوانِ إفطارِهِ، یَهتِفُ عَلی بابِهِ : «أطعِمُوا السّائِلَ المُجتازَ الغَریبَ الجائِعَ مِن فَضلِ طَعامِکُم» ، یَهتِفُ بِذلِکَ عَلی بابِهِ مِراراً وهُم یَسمَعونَهُ وقَد جَهِلوا حَقَّهُ ولَم یُصَدِّقوا قَولَهُ ، فَلَمّا یَئِسَ أن یُطعِموهُ وغَشِیَهُ اللَّیلُ ، استَرجَعَ (8) وَاستَعبَرَ وشَکا جوعَهُ إلَی اللّهِ عز و جل ، وباتَ طاوِیاً (9) ، وأَصبَحَ صائِماً جائِعاً صابِراً حامِداً للّهِِ ، وباتَ یَعقوبُ وآلُ یَعقوبَ شِباعاً بِطاناً (10) ، وأَصبَحوا وعِندَهُم فَضلَهٌ مِن طَعامِهِم . قالَ : فَأَوحَی اللّهُ عز و جل إلی یَعقوبَ فی صَبیحَهِ تِلکَ اللَّیلَهِ : لَقَد أذلَلتَ یا یَعقوبُ عَبدی ذِلَّهً استَجرَرتَ بِها غَضَبی ، وَاستَوجَبتَ بِها أدَبی ونُزولَ عُقوبَتی وبَلوایَ عَلَیکَ وعَلی وُلدِکَ ، یا یَعقوبُ ! إنَّ أحَبَّ أنبِیائی إلَیَّ وأَکرَمَهُم عَلَیَّ مَن رَحِمَ مَساکینَ عِبادی وقَرَّبَهُم إلَیهِ وأَطعَمَهُم ، وکانَ لَهُم مَأویً ومَلجَأً ، یا یَعقوبُ ! أما رَحِمتَ ذِمیالَ عَبدِیَ المُجتَهِدَ فی عِبادَتِی القانِعَ بِالیَسیرِ مِن ظاهِرِ الدُّنیا عِشاءَ أمسِ لَمَّا اعتَرَّ بِبابِکَ عِندَ أوانِ إفطارِهِ وهَتَفَ بِکُم : أطعِمُوا السّائِلَ الغَریبَ المُجتازَ القانِعَ ؟ فَلَم تُطعِموهُ شَیئاً ، فَاستَرجَعَ وَاستَعبَرَ وشَکا ما بِهِ إلَیَّ ، وباتَ طاوِیاً حامِداً لی ، وأَصبَحَ لی صائِماً ، وأَنتَ یا یَعقوبُ ووُلدُکَ شِباعٌ ، وأَصبَحتَ وعِندَکُم فَضلَهٌ مِن طَعامِکُم ! أوَ ما عَلِمتَ یا یَعقوبُ أنَّ العُقوبَهَ وَالبَلوی إلی أولِیائی أسرَعُ مِنها إلی أعدائی ؟ وذلِکَ حُسنُ النَّظَرِ مِنّی لِأَولِیائی وَاستِدراجٌ مِنّی لِأَعدائی . أما وعِزَّتی ! لَاُنزِلُ عَلَیکَ بَلوایَ ، ولَأَجعَلَنَّکَ ووُلدَکَ غَرَضاً لِمَصابی (11) ، ولَاُوذِیَنَّکَ (12) بِعُقوبَتی ، فَاستَعِدّوا لِبَلوایَ ، وَارضَوا بِقَضائی، وَاصبِروا لِلمَصائِبِ . فَقُلتُ لِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام : جُعِلتُ فِداکَ مَتی رَأی یوسُفُ الرُّؤیا ؟ فَقالَ : فی تِلکَ اللَّیلَهِ الَّتی باتَ فیها یَعقوبُ وآلُ یَعقوبَ شِباعاً وباتَ فیها ذِمیالُ طاوِیاً جائِعاً ، فَلَمّا رَأی یوسُفُ الرُّؤیا وأَصبَحَ یَقُصُّها عَلی أبیهِ یَعقوبَ ، فَاغتَمَّ یَعقوبُ لِما سَمِعَ مِن یوسُفَ مَعَ ما أوحَی اللّهُ عز و جل إلَیهِ أنِ استَعِدَّ لِلبَلاءِ ، فَقالَ یَعقوبُ لِیوسُفَ : لا تَقصُص رُؤیاکَ هذِهِ عَلی إخوَتِکَ ؛ فَإِنّی أخافُ أن یَکیدوا لَکَ کَیداً . فَلَم یَکتُم یوسُفُ رُؤیاهُ وقَصَّها عَلی إخوَتِهِ . قالَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام : وکانَت أوَّلُ بَلوی نَزَلَت بِیَعقوبَ وآلِ یَعقوبَ الحَسَدَ لِیوسُفَ لَمّا سَمِعوا مِنهُ الرُّؤیا . قالَ : فَاشتَدَّت رِقَّهُ یَعقوبَ عَلی یوسُفَ ، وخافَ أن یَکونَ ما أوحَی اللّهُ عز و جلإلَیهِ مِنَ الاِستِعدادِ لِلبَلاءِ هُوَ فی یوسُفَ خاصَّهً ، فَاشتَدَّت رِقَّتُهُ عَلَیهِ مِن بَینِ وُلدِهِ ، فَلَمّا رَأی إخوَهُ یوسُفَ ما یَصنَعُ یَعقوبُ بِیوسُفَ وتَکرِمَتَهُ إیّاهُ وإیثارَهُ إیّاهُ عَلَیهِمُ ، اشتَدَّ ذلِکَ عَلَیهِم ، وبَدَأَ البَلاءُ فیهِم ، فَتَآمَروا فیما بَینَهُم وقالوا : إنَّ یوسُفَ وأَخاهُ «أَحَبُّ إِلَی أَبِینَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ * اقْتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَ تَکُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ » (13) ؛ أی تَتوبونَ ، فَعِندَ ذلِکَ « قَالُواْ یَاأَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأْمَنَّا عَلَی یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ * أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ » الآیَهَ . (14) فَقالَ یَعقوبُ : « إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَ أَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ » (15) ، فَانتَزَعَهُ حَذَراً عَلَیهِ مِن أن تَکونَ البَلوی مِنَ اللّهِ عز و جلعَلی یَعقوبَ فی یوسُفَ خاصَّهً ؛ لِمَوقِعِهِ مِن قَلبِهِ وحُبِّهِ لَهُ . قالَ : فَغَلَبَت قُدرَهُ اللّهِ وقَضاؤُهُ ونافِذُ أمرِهِ فی یَعقوبَ ویوسُفَ وإخوَتِهِ ، فَلَم یَقدِر یَعقوبُ عَلی دَفعِ البَلاءِ عَن نَفسِهِ ولا عَن یوسُفَ ووُلدِهِ ، فَدَفَعَهُ إلَیهِم وهُوَ لِذلِکَ کارِهٌ مُتَوَقِّعٌ لِلبَلوی مِنَ اللّهِ فی یوسُفَ . فَلَمّا خَرَجوا مِن مَنزِلِهِم لَحِقَهُم مُسرِعاً ، فَانتَزَعَهُ مِن أیدیهِم فَضَمَّهُ إلَیهِ وَاعتَنَقَهُ وبَکی ، ودَفَعَهُ إلَیهِم ، فَانطَلَقوا بِهِ مُسرِعینَ مَخافَهَ أن یَأخُذَهُ مِنهُم ولا یَدفَعَهُ إلَیهِم . فَلَمّا أمعَنوا بِهِ أتَوا بِهِ غَیضَهَ (16) أشجارٍ ، فَقالوا : نَذبَحُهُ ونُلقیهِ تَحتَ هذِهِ الشَّجَرَهِ فَیَأکُلُهُ الذِّئبُ اللَّیلَهَ ، فَقالَ کَبیرُهُم : « لَا تَقْتُلُواْ یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَهِ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ » (17) ، فانطَلَقوا بِهِ إلَی الجُبِّ فَأَلقَوهُ فیهِ وهُم یَظُنُّونَ أنَّهُ یَغرَقُ فیهِ ، فَلَمّا صارَ فی قَعرِ الجُبِّ ناداهُم : یا وُلدَ رومینَ ! أقرِؤوا یَعقوبَ مِنِّی السَّلامَ ، فَلَمّا سَمِعوا کَلامَهُ قالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ : لا تَزالوا مِن هاهُنا حَتّی تَعلَموا أنَّهُ قَد ماتَ . فَلَم یَزالوا بِحَضرَتِهِ حَتّی أمسَوا ورَجَعوا إلی أبیهِم « عِشَاءً یَبْکُونَ * قَالُواْ یَاأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ » (18) ، فَلَمّا سَمِعَ مَقالَتَهُمُ استَرجَعَ وَاستَعبَرَ ، وذَکَرَ ما أوحَی اللّهُ عز و جل إلَیهِ مِنَ الاِستِعدادِ لِلبَلاءِ ، فَصَبَرَ وأَذعَنَ لِلبَلاءِ ، وقالَ لَهُم : « بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا » (19) . وما کانَ اللّهُ لِیُطعِمَ لَحمَ یوسُفَ لِلذِّئبِ مِن قَبلِ أن رَأی تَأویلَ رُؤیاهُ الصّادِقَهِ . قالَ أبو حَمزَهَ : ثُمَّ انقَطَعَ حَدیثُ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام عِندَ هذا ، فَلَمّا کانَ مِنَ الغَدِ غَدَوتُ عَلَیهِ فَقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداکَ ، إنَّکَ حَدَّثتَنی أمسِ بِحَدیثِ یَعقوبَ ووُلدِهِ ثُمَّ قَطَعتَهُ ، ما کانَ مِن قِصَّهِ إخوَهِ یوسُفَ وقِصَّهِ یوسُفَ بَعدَ ذلِکَ ؟ فَقالَ : إنَّهُم لَمّا أصبَحوا قالوا : انطَلِقوا بِنا حَتّی نَنظُرَ ما حالُ یوسُفَ ، أماتَ أم هُوَ حَیٌّ ، فَلَمَّا انتَهَوا إلَی الجُبِّ وَجَدوا بِحَضرَهِ الجُبِّ سَیّارَهً وقَد أرسَلوا وارِدَهُم فَأَدلی دَلوَهُ ، فَلَمّا جَذَبَ دَلوَهُ إذا هُوَ بِغُلامٍ مُتَعَلِّقٍ بِدَلوِهِ ، فَقالَ لِأَصحابِهِ : یا بُشری ! هذا غُلامٌ ، فَلَمّا أخرَجوهُ أقبَلَ إلَیهِم إخوَهُ یوسُفَ فَقالوا : هذا عَبدُنا سَقَطَ مِنّا أمسِ فی هذَا الجُبِّ ، وجِئنَا الیَومَ لِنُخرِجَهُ ! فَانتَزَعوهُ مِن أیدیهِم ، وتَنَحَّوا بِهِ ناحِیَهً فَقالوا : إمّا أن تُقِرَّ لَنا أنَّکَ عَبدٌ لَنا فَنَبیعَکَ عَلی بَعضِ هذِهِ السَّیّارَهِ ، أو نَقتُلَکَ ، فَقالَ لَهُم یوسُفُ علیه السلام : لا تَقتُلونی وَاصنَعوا ما شِئتُم ، فَأَقبَلوا بِهِ إلَی السَّیّارَهِ فَقالوا : أمِنکُم مَن یَشتَری مِنّا هذَا العَبدَ ؟ فَاشتَراهُ رَجُلٌ مِنهُم بِعِشرینَ دِرهَماً ، وکانَ إخوَتُهُ فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ . وسارَ بِهِ الَّذی اشتَراهُ مِنَ البَدوِ حَتّی أدخَلَهُ مِصرَ ، فَباعَهُ الَّذِی اشتَراهُ مِنَ البَدوِ مِن مَلِکِ مِصرَ ، وذلِکَ قَولُ اللّهِ عز و جل : « وَ قَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَی أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا » (20) . قالَ أبو حَمزَهَ : فَقُلتُ لِعَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام : اِبنَ کَم کانَ یوسُفُ یَومَ ألقَوهُ فِی الجُبِّ ؟ فَقالَ : کانَ ابنَ تِسعِ سِنینَ ، فَقُلتُ : کَم کانَ بَینَ مَنزِلِ یَعقوبَ یَومَئِذٍ وبَینَ مِصرَ ؟ فَقالَ : مَسیرَهَ اثنَی عَشَرَ یَوماً . قالَ : وکانَ یوسُفُ مِن أجمَلِ أهلِ زَمانِهِ ، فَلَمّا راهَقَ یوسُفُ راوَدَتهُ امرَأَهُ المَلِکِ عَن نَفسِهِ ، فَقالَ لَها : مَعاذَ اللّهِ ! أنَا مِن أهلِ بَیتٍ لا یَزنونَ ، فَغَلَّقَتِ الأَبوابَ عَلَیها وعَلَیهِ وقالَت : لا تَخَف ، وأَلقَت نَفسَها عَلَیهِ ، فَأَفلَتَ مِنها هارِباً إلَی البابِ فَفَتَحَهُ ، فَلَحِقَتهُ فَجَذَبَت قَمیصَهُ مِن خَلفِهِ فَأَخرَجَتهُ مِنهُ ، فَأَفلَتَ یوسُفُ مِنها فی ثِیابِهِ : « وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَا الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلَّا أَن یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ » . (21) قالَ : فَهَمَّ المَلِکُ بِیوسُفَ لِیُعَذِّبَهُ ، فَقالَ لَهُ یوسُفُ : وإلهِ یَعقوبَ ما أرَدتُ بِأَهلِکَ سوءاً ، بَل « هِیَ رَاوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی » (22) ، فَسَل هذَا الصَّبِیَّ أیُّنا راوَدَ صاحِبَهُ عَن نَفسِهِ . قالَ : وکانَ عِندَها مِن أهلِها صَبِیٌّ زائِرٌ لَها ، فَأَنطَقَ اللّهُ الصَّبِیَّ لِفَصلِ القَضاءِ ، فَقالَ : أیُّهَا المَلِکُ ، انظُر إلی قَمیصِ یوسُفَ ، فَإِن کانَ مَقدوداً مِن قُدّامِهِ فَهُوَ الَّذی راوَدَها ، وإن کانَ مَقدوداً مِن خَلفِهِ فَهِیَ الَّتی راوَدَتهُ . فَلَمّا سَمِعَ المَلِکُ کَلامَ الصَّبِیِّ ومَا اقتَصَّ ، أفزَعَهُ ذلِکَ فَزَعاً شَدیداً ، فَجیءَ بِالقَمیصِ فَنَظَرَ إلَیهِ ، فَلَمّا رَآهُ مَقدوداً مِن خَلفِهِ قالَ لَها : « إِنَّهُ مِن کَیْدِکُنَّ» (23) ، وقالَ لِیوسُفَ : «أَعْرِضْ عَنْ هَذَا » (24) ، ولا یَسمَعهُ مِنکَ أحَدٌ وَاکتُمهُ . قالَ : فَلَم یَکتُمهُ یوسُفُ وأَذاعَهُ فِی المَدینَهِ ، حَتّی قُلنَ نِسوَهٌ مِنهُنَّ : « امْرَأَتُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ » (25) ، فَبَلَغَها ذلِکَ ، فَأَرسَلَت إلَیهِنَّ وهَیَّأَت لَهُنَّ طَعاماً ومَجلِساً ، ثُمَّ أتَتهُنَّ بِاُترُجٍّ (26) «وَ ءَاتَتْ کُلَّ وَاحِدَهٍ مِّنْهُنَّ سِکِّینًا » ، ثُمَّ قالَت لِیوسُفَ : « اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ » (27) وقُلنَ ما قُلنَ . فَقالَت لَهُنَّ : هذَا الَّذی لُمتُنَّنی فیهِ ؛ یَعنی فی حُبِّهِ . وخَرَجنَ النِّسوَهُ مِن عِندِها ، فَأَرسَلَت کُلُّ واحِدَهٍ مِنهُنَّ إلی یوسُفَ سِرّاً مِن صاحِبَتِها تَسأَ لُهُ الزِّیارَهَ ، فَأَبی عَلَیهِنَّ وقالَ : « إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ » (28) ، فَصَرَفَ اللّهُ عَنهُ کَیدَهُنَّ . فَلَمّا شاعَ أمرُ یوسُفَ وأَمرُ امرَأَهِ العَزیزِ وَالنِّسوَهِ فی مِصرَ ، بَدا لِلمَلِکِ بَعدَما سَمِعَ قَولَ الصَّبِیِّ لَیَسجُنَنَّ یوسُفَ ، فَسَجَنَهُ فِی السِّجنِ ، ودَخَلَ السِّجنَ مَعَ یوسُفَ فَتَیانِ ، وکانَ مِن قِصَّتِهِما وقِصَّهِ یوسُفَ ما قَصَّهُ اللّهُ فِی الکِتابِ . قالَ أبو حَمزَهَ : ثُمَّ انقَطَعَ حَدیثُ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیه السلام . 29

.

1- .یوسف : 4 و5 .
2- .یوسف : 15 .
3- .یوسف : 23 و 24 .
4- .یوسف : 89 و 90 .
5- .فی بحار الأنوار : «مستحقّا» .
6- .اعترّه واعترّ به : إذا أتاه فطلب معروفه (لسان العرب : ج 4 ص 557 «عرر») .
7- .استرجع : أی قال : إنّا للّه وإنا إلیه راجعون (لسان العرب : ج 8 ص 117 «رجع») .
8- .الطوی : الجوع (الصحاح : ج 6 ص 2415 «طوی») .
9- .بَطِنَ بالکسر یبطن بطنا: عظم بطنه من الشبع (الصحاح: ج 5 ص 2079 «بطن»).
10- .فی بحار الأنوار : «لمصائبی» .
11- .فی بعض المصادر کالجواهر السنیّه : ص 28 وتفسیر نور الثقلین : ج 2 ص 412 : «ولَاُؤَدِّ بَنَّکَ» بدل «ولاُذینّک» وهو الأصحّ .
12- .یوسف : 8 و 9 .
13- .یوسف : 11 و 12 .
14- .یوسف : 13 .
15- .الغیضه : الأجمّه ، وهی مغیض ماء یجتمع فینبت فیه الشجر (الصحاح : ج 3 ص 1097 «غیض») .
16- .یوسف : 10 .
17- .یوسف : 16 و 17 .
18- .یوسف : 18 .
19- .یوسف : 21 .
20- .یوسف : 25 .
21- .یوسف: 26.
22- .یوسف : 28 .
23- .یوسف : 29 .
24- .یوسف : 30 .
25- .الاُترُجّ بضمّ الهمزه وتشدید الجیم : فاکهه معروفه (مجمع البحرین : ج 1 ص 221 «ترج») .
26- .یوسف : 31 .
27- .یوسف : 33 .
28- .علل الشرائع : ص 45 ، بحار الأنوار : ج 12 ص 271 ح 48 .

ص: 471



1 / 9 آزمایش یوسف علیه السلام

آزمایش یوسف علیه السلامقرآن«[یاد کن] زمانی را که یوسف به پدرش گفت : «ای پدر ! من [در خواب] ، یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم . دیدم [آنها ]برای من سجده می کنند . [یعقوب] گفت: ای پسرک من ! خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می اندیشند ؛ زیرا شیطان برای انسان، دشمنی آشکار است» .

«پس وقتی او را بردند و هم داستان شدند تا او را در نهان خانه چاه بگذارند و [چنین کردند ،] و به او وحی کردیم که: قطعاً آنان را از این کارشان در حالی که نمی دانند باخبر خواهی کرد» .

«و آن بانو که وی (یوسف) در خانه اش بود، خواست از او کام گیرد ، و درها را [پیاپی ]چفت کرد و گفت : بیا که برایت آماده است . [یوسف] گفت : «پناه به خدا ! او آقای من است . به من جای نیکو داده است . قطعا ستمکاران، رستگار نمی شوند» . [آن زن ]آهنگ او کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او می کرد . چنین کردیم تا بدی و زشتکاری را از او باز گردانیم؛ چرا که او از بندگان مخلَص ما بود» .

«گفت : آیا دانستید ، وقتی که نادان بودید ، با یوسف و برادرش چه کردید ؟ گفتند : آیا تو خود ، یوسفی ؟ گفت : من یوسفم و این برادر من است . به راستی، خدا بر ما منّت نهاده است . بی گمان، هر که تقوا و شکیبایی پیشه کند ، خدا مزد نیکوکاران را تباه نمی کند» .

حدیثعلل الشرائع به نقل از ثُمالی :نماز صبح روز جمعه را در مدینه با امام زین العابدین علیه السلام خواندم. وقتی ایشان از نماز و تسبیحات فارغ شد، از جا برخاستیم و به اتّفاق، به طرف منزل ایشان رفتیم . به درِ منزل ایشان که رسیدیم ، کنیز خود به نام سکینه را صدا زد و به او فرمود : «به هر سائلی که از درِ منزل من عبور کرد، حتما غذا بدهید ؛ چرا که امروز ، روز جمعه است» . کنیز گفت : حتّی سائلی که مستحق نباشد؟ فرمود : «می ترسم برخی از سائلان، مستحق باشند و ما آنها را غذا نداده، رد کنیم و آنچه بر یعقوب نازل شد ، بر ما خاندان نیز نازل گردد . بنا بر این به هر سائلی غذا بدهید و حتما او را بهره مند نمایید . یعقوب، هر روز، قوچی را سر می برید و از آن، صدقه می داد و خود و عیالش نیز از آن تناول می کردند . شب جمعه ای، هنگام غروب، وقتی یعقوب می خواست غذا بخورد، سائلی مؤمن که روزه دار و مستحق بود، و از خانه وی عبور می کرد، فریاد زد : سائلی غریب و گرسنه را از زیادیِ غذای خود، غذا بدهید . چند بار این خواسته را تکرار کرد و یعقوب و اهل خانه اش آن را می شنیدند و چون به استحقاقش واقف نبودند ، گفته اش را تصدیق نکردند . سائل، چون از احسان آنها مأیوس شد و شب فرا رسید ، کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و اشک ریخت و از گرسنگی خود به حق تعالی شِکوه نمود و آن شب را با گرسنگی و دهان روزه به صبح رساند، در حالی که شکیبایی پیشه کرده و سپاس گزار خدا بود . از سوی دیگر ، یعقوب و خانواده اش سیر و با شکم پر، شب را به صبح رسانده بودند و زیادیِ غذایشان هم نزدشان بود . خداوندت در صبح آن شب به یعقوب وحی فرمود : «ای یعقوب ! بنده مرا بسیار خوار نمودی و بدین وسیله خشم مرا بر انگیختی و مستوجب تنبیه و نزول عذابم و گرفتاری خود و فرزاندانت شدی . ای یعقوب! محبوب ترینِ انبیا و گرامی ترینِ آنها نزد من، کسی است که به مساکینِ بندگانم ترحّم کند و آنها را به خود، نزدیک نماید و غذایشان بدهد و پشت و پناه آنها باشد . ای یعقوب ! چرا شب گذشته به بنده ما ذِمیال که در پرستش ما سخت کوشا بود و از ظاهر دنیا به اندکی بسنده نمود ، و هنگام افطارش به در منزل تو رسید و فریاد زد : به سائل غریب ره گذر و بنده قانع ، ترحّم کنید و غذا بدهید ، یک ذرّه هم غذا ندادید؟! او پس از آن که مأیوس از درِ خانه تو گذشت ، کلمه استرجاع (إنّا للّهِِ وَ إنّا إلَیهِ راجِعون) بر زبان ، جاری کرد و اشک ریخت و شکایت حالش را نزد من نمود و شب را در حالی که ستایش مرا به جا می آورد، با گرسنگی به سر برد و صبح نمود، در حالی که روزه دار بود . تو ای یعقوب با فرزندانت سیر خوابیدید و شب را به صبح رساندید، حال، آن که زیادیِ غذا نزدتان مانده بود . ای یعقوب ! آیا نمی دانی که عقوبت و مؤاخذه من در باره دوستانم، سریع تر و زودتر از تنبیه و عقوبت دشمنانم است؟ و این نیست، مگر حسن نظر من به دوستان و در استدراج قرار دادن دشمنانم . به عزّت و جلال خودم سوگند ، بلایم را بر تو نازل خواهم نمود ، تو و فرزندانت را در معرض مصیبت قرار خواهم داد و با عقوبتم آزارت خواهم نمود . پس آماده بلای من باشید و به قضای من راضی و در مصیبت ها شکیبا باشید» . به امام علی بن حسین علیه السلام گفتم : فدایت شوم ! یوسف در چه وقت، آن خواب را دید؟ امام علیه السلام فرمود : «در همان شبی که یعقوب و خاندانش سیر خوابیدند و ذمیال با شکمی خالی و گرسنه شب را سپری نمود . هنگامی که یوسف خواب دید و بامدادان آن را برای پدرش یعقوب تعریف نمود ، یعقوب وقتی خواب را شنید، با توجّه به وحی خداوند به وی که : آماده بلا باش ، غمگین شد و به یوسف فرمود : خوابت را برای برادرانت تعریف مکن ؛ چون می ترسم بر ضدّ تو نقشه ای بکشند . یوسف، خواب را کتمان نکرد ؛ بلکه آن را برای برادرانش تعریف نمود» . امام زین العابدین علیه السلام فرمود : «اوّلین بلایی که بر یعقوب و خانواده اش وارد شد ، حسد برادران یوسف، پس از شنیدن خواب او بود» . امام علیه السلام فرمود : «مهر یعقوب بر یوسف، از آن پس زیاد شد و بیمناک گردید که مبادا آنچه خدایت به او وحی نموده که آماده بلا باشد ، تنها در باره یوسف باشد . از این رو در بین فرزندان ، بخصوص به یوسف، مهربانی زیادی نشان می داد . برادران یوسف، وقتی آن را از یعقوب نسبت به یوسف مشاهده کردند و دیدند که پدر چگونه یوسف را تعظیم می نماید و وی را بر ایشان ترجیح می دهد، بر آنان گران آمد و در بینشان گرفتاری آغاز شد و آن، این بود که در باره یوسف به مشورت پرداختند و گفتند : یوسف و برادر او «در پیش پدر ما، از ما محبوب ترند ، در حالی که ما چندین برادریم . اشتباه او در دوست داشتن یوسف، نیک پدیدار است . [کسی گفت :] یوسف را بکشید یا در دیاری دور از پدر بیفکنید که توجّه پدر به طرف شما جلب می شود . و بعد از آن (کشتن یا دور کردن یوسف) ، مردمی درستکار شوید، یعنی توبه می کنید» . این جا بود که «فرزندان یعقوب به پدر گفتند : ای پدر! چرا تو ما را بر یوسف، امین نمی دانی ، در صورتی که ما برادران، همه خیرخواه او هستیم . فردا او را با ما به صحرا فرست که بگردد» تا آخر آیه . یعقوب فرمود : «این که او را ببرید، سخت مرا نگران می کنید و می ترسم که گرگ، او را بخورد» . یعقوب علیه السلام به خاطر آن که در خصوص یوسف که موقعیت ویژه ای در قلب او داشت و علاقه زیادی به او در خود احساس می کرد مورد آزمایش خدایت قرار نگیرد ، یوسف را از برادرانش گرفت تا نگذارد وی را به صحرا ببرند» . امام علیه السلام فرمود : «قدرت خدا و قضای مقدّرش غالب گردید و درباره یعقوب و یوسف و برادران او ، مشیّت الهی نافذ شد . از این رو ، یعقوب نتوانست این بلا را از خود و یوسف و برادرانش دفع کند و با این که ناراضی بود ، یوسف را به ایشان داد و به انتظار آزمایش خدا در باره یوسف نشست . برادران یوسف، وقتی از منزل بیرون رفتند ، یعقوب به سرعت، خود را به ایشان رساند و یوسف را از ایشان گرفت و به سینه چسبانید و با او معانقه کرد و گریست و بعد وی را به آنها سپرد . برادران، به شتاب، یوسف را با خود بردند ؛ چون بیم داشتند یعقوب او را از دستشان بگیرد و به آنها ندهد . چون وی را همراه خود بردند و از پدر دور نمودند ، به نیزاری رسیدند . گفتند : یوسف را در همین مکان می کُشیم و زیر این درختان می اندازیم تا امشب گرگ او را بخورد . برادر بزرگ گفت : «یوسف را نکشید؛ بلکه اگر در صدد انجام کاری هستید ، او را در نهان خانه چاه انداخته تا برخی از کاروانیان [که از آن جا عبور می کنند]، او را بیابند» . یوسف را بر سر چاهی بردند و سپس وی را به درون چاه افکندند . آنها گمان داشتند که یوسف در آب چاه غرق می شود ؛ ولی وقتی یوسف در ته چاه قرار گرفت ، برادران را صدا زد و گفت : ای فرزندان رومین ! سلام مرا به یعقوب برسانید . برادران وقتی سخنان یوسف را شنیدند ، برخی به بعضی دیگر گفتند : از این جا به جای دیگر نروید تا یقین کنید یوسف مرده است . پس از حوالی چاه جدا نشدند تا شب فرا رسید . به طرف پدر باز گشتند و شبانه در حالی که می گریستند ، «گفتند : ای پدر! ما در صحرا برای مسابقه رفته بودیم و یوسف را در کنار اثاث خود گذاردیم . یوسف را گرگ خورد» . یعقوب وقتی سخنان آنان را شنید ، کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و اشک ریخت و آنچه را که خدایت به وی وحی فرموده بود که آماده بلا باش ، به یاد آورد ، پس شکیبایی پیشه کرد و خود را برای بلا آماده ساخت و به فرزندان فرمود : «[این طور که می گویید، نیست؛ ]بلکه این امر زشت را نفْس در نظر شما زیبا جلوه داد» . پیش از آن که یوسف، تأویل خواب راستش را ببیند ، ممکن نیست خدایت، گوشت او را طعمه گرگ نماید» . امام علیه السلام سخنانش که به این جا رسید ، لب از گفتار فرو بست . روز بعد که خدمت آن سَرور مشرّف شدم ، گفتم : فدایت شوم! دیروز، قصّه یعقوب و فرزندانش را بیان نمودید و به ماجرای یوسف و برادران او که رسیدید ، سخنانتان را قطع نمودید . تقاضا دارم آن را ادامه دهید . فرمود : «صبح که شد ، برادران یوسف گفتند : برویم ببینیم آیا یوسف زنده است یا مرده! وقتی به سر چاه رسیدند ، کاروانی آن جا رسید و سقّای قافله را برای آب فرستادند . سقّا دلوش را در چاه، سرازیر نمود تا آب بکشد و وقتی دلو را بالا کشید ، دید پسری به دلو آویزان است . به همراهانش گفت : مژده باد شما را به این پسر ! وقتی یوسف را از چاه بیرون آوردند، برادران وی جلو آمدند و گفتند : این پسر ، برده ماست که دیروز در چاه افتاد و امروز آمده ایم تا او را بیرون آوریم . پس یوسف را از دست کاروانیان گرفتند و او را به گوشه ای بردند و به وی گفتند : یا اقرار کن که برده ما هستی تا تو را به یکی از این کاروانیان بفروشیم و یا تو را خواهیم کُشت! یوسف فرمود : مرا نکشید و هر چه خواستید، انجام دهید . برادران، او را نزد کاروانیان آوردند و گفتند : آیا از شما کسی هست که این برده را از ما بخرد؟ مردی از میان آنها یوسف را به بیست درهم خرید ، در حالی که پسران یعقوب، چندان راغب این فروش نبودند . باری! خریدار یوسف، او را از صحرا به شهر آورد و وی را به پادشاه فروخت ، چنان که خدایت در قرآن می فرماید : «آن شخص مصری که یوسف را خرید، به همسر خویش سفارش نمود که : مقامش را گرامی بدار که این غلام، امید است که به ما نفع بخشد ، یا او را به فرزندی برگزینیم» . به امام زین العابدین علیه السلام گفتم: روزی که یوسف را در چاه انداختند، چند سال داشت؟ فرمود : «نُه سال از عمرش گذشته بود» . گفتم : در آن روز، بین منزل یعقوب تا مصر، چه قدر فاصله بود؟ فرمود : «دوازده روز راه» و سپس فرمود : «یوسف، زیباترینِ مردم زمان خود بود و وقتی به سنّ نزدیک بلوغ رسید ، همسر عزیز مصر تلاش کرد با او ارتباط برقرار کند . یوسف به او فرمود : به خدا پناه می برم! من از خاندانی هستم که گرد زنا نمی گردند . همسر عزیز وقتی چنین دید ، درهای قصر را به روی خود و یوسف بست و گفت : نترس! آن گاه خود را به روی یوسف افکند . یوسف به طرف درِ قصر فرار کرد و وقتی به در رسید ، آن را باز نمود . در این وقت، همسر عزیز به او رسید و از پشت، پیراهن یوسف را چنگ زد و گرفت و آن را از بدن یوسف بیرون آورد ؛ ولی یوسف از چنگالش گریخت. در این هنگام، «هر دو در کنار درِ قصر ، به عزیز رسیدند . همسر عزیز گفت : مجازات کسی که به ناموس تو نظر بد داشته باشد ، یا زندان و یا عذاب دردناک است» » . امام علیه السلام فرمود : «عزیز مصر تصمیم گرفت یوسف را تنبیه کند . یوسف به او گفت : به خدای یعقوب سوگند ، من به ناموس تو، قصد سوئی نکردم ؛ بلکه «او با من قصد رابطه گذاشت» . برای این که به درستی گفته من اطمینان پیدا کنی ، از این کودک سؤال کن که کدام یک از ما دو نفر، متعرّض دیگری شدیم» . امام علیه السلام فرمود : «نزد آن زن ، کودکی از اقوامش بود که به دیدن او آمده بود و وقتی عزیز از آن کودک پرسید ، خداوند، او را به سخن آورد و او گفت : ای پادشاه ! به پیراهن یوسف، نگاه کن . اگر از جلو چاک خورده باشد ، او متعرّض همسر تو شده و اگر از پشت، چاک شده است ، همسرت متعرّض او گردیده است . عزیز، وقتی سخن آن کودک و قصّه ای را که او بازگو کرد ، شنید ، سخت به فغان آمد . پس پیراهن را طلبید و به آن نگریست و وقتی دید که پیراهن از پشت، چاک خورده است ، به همسرش گفت : «این از حیله شماست» و سپس رو به یوسف نمود و گفت : ای پسر ! «از این قصّه در گذر» . مبادا کسی آن را از تو بشنود . آن را پنهان دار» . امام علیه السلام فرمود : «یوسف، این راز را پنهان نکرد ؛ بلکه در شهر پخش کرد ، تا جایی که زنان شهر، آگاه شدند و گفتند : «همسر عزیز، قصد رابطه با غلام خویش را داشته است» . این خبر به گوش همسر عزیز رسید . در پی آنان فرستاد و از آنها دعوت نمود و غذایی تهیّه کرد و مجلسی بیاراست . «پس از آن، به هر زنی، ترنجی و کاردی داد» و سپس به یوسف دستور داد که : «وارد مجلس شو ! چون زنان مصر، چشمشان به او (یوسف) افتاد، وی را بزرگ [و شگرف{یافتند و ]به جای ترنج،] دست های خود را بریدند» و گفتند آنچه را که گفتند . همسر عزیز، خطاب به ایشان گفت : این است جوانی که مرا در محبّتش ملامت کردید . زنان از نزد همسر عزیز رفتند و هر کدام به طور پنهانی دنبال یوسف فرستادند و از او تقاضای ملاقات کردند . یوسف از این خواسته [ی آنان] امتناع ورزید و به درگاه خدا عرضه داشت : «اگر تو حیله اینان را از من دفع نکنی ، به آنها میل می کنم و از جاهلان خواهم شد» . پس خدایت، حیله زنان را از او دفع نمود . باری! پس از آن که قصّه یوسف و حکایت همسر عزیز و داستان زنان، در مصر شایع شد، با آن که پاک دامنی یوسف برای پادشاه با گفته آن کودک روشن شد ، [پادشاه ]تصمیم گرفت یوسف را چندی به زندان بفرستد . پس، او را زندان نمود و با یوسف، دو جوان دیگر زندان شدند و قصّه آن دو با یوسف را خدایت در قرآن کریم نقل نموده است» . سخنان امام زین العابدین علیه السلام به این جا که رسید ، ایشان لب از گفتار فرو بست .

.


ص: 472

. .


ص: 473

. .


ص: 474

. .


ص: 475

. .


ص: 476

. .


ص: 477

. .


ص: 478

. .


ص: 479

. .


ص: 480

. .


ص: 481

. .


ص: 482

الإمام الباقر علیه السلام :أنَّهُ کانَ مِن خَبَرِ یوسُفَ علیه السلام أنَّهُ کانَ لَهُ أحَدَ عَشَرَ أخاً ، فَکانَ لَهُ مِن اُمِّهِ أخٌ واحِدٌ یُسَمّی بِنیامینَ ، وکانَ یَعقوبُ إسرائیلَ اللّهِ ومَعنی إسرائیلِ اللّهِ : خالِصُ اللّهِ ابنَ إسحاقَ نَبِیِّ اللّهِ ابنِ إبراهیمَ خَلیلِ اللّهِ . فَرَأی یوسُفُ هذِهِ الرُّؤیا ولَهُ تِسعُ سِنینَ ، فَقَصَّها عَلی أبیهِ ، فَقالَ یَعقوبُ : «یَابُنَیَّ لَا تَقْصُصْ رُءْیَاکَ عَلَی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلْاءِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ » . [قَولُهُ] (1) : «فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا » أی یَحتالوا عَلَیکَ . فَقالَ یَعقوبُ لِیوسُفَ : « وَ کَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ عَلَی ءَالِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیْکَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ » (2) . وکانَ یوسُفُ مِن أحسَنِ النَّاسِ وَجهاً ، وکانَ یَعقوبُ یُحِبُّهُ ویُؤثِرُهُ عَلی أولادِهِ ، فَحَسَدوهُ إخوَتُهُ عَلی ذلِکَ ، وقالوا فیما بَینَهُم ما حَکَی اللّهُ عز و جل : «إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلَی أَبِینَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ» أی جَماعَهٌ «إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ» (3) ، فَعَمَدوا عَلی قَتلِ یوسُفَ ، فَقالوا : نَقتُلُهُ حَتّی یَخلُوَ لَنا وَجهُ أبینا ! فَقالَ لاوی : لا یَجوزُ قَتلُهُ ، ولکِن نُغَیِّبُهُ عَن أبینا ونَحنُ نَخلو بِهِ ، فَقالوا کَما حَکَی اللّهُ عز و جل : «قَالُواْ یَاأَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأْمَنَّا عَلَی یُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ * أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَ یَلْعَبْ» أی یَرعَی الغَنَمَ ویَلعَبُ «وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» فَأَجرَی اللّهُ عَلی لِسانِ یَعقوبَ : «إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَ أَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ» فَقالوا کَما حَکَی اللّهُ : «لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ» (4) ؛ وَالعُصبَهُ عَشَرَهٌ إلی ثَلاثَهَ عَشَرَ . «فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَ أَجْمَعُواْ أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَبَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَ هُمْ لَا یَشْعُرُونَ» أی لَأَخبَرَنَّهُم (5) بِما هَمُّوا بِهِ . (6)

.

1- .ما بین المعقوفین لیس فی المصدر ، وأثبتناه من بحار الأنوار .
2- .یوسف: 6.
3- .یوسف : 8 .
4- .یوسف: 14.
5- .فی بحار الأنوار : « تُخبِرُهُم » بدل « لأخبرنّهم » .
6- .تفسیر القمّی : ج 1 ص 339 عن جابر ، بحار الأنوار : ج 12 ص 217 .

ص: 483

امام باقر علیه السلام :از اخبار مربوط به یوسف علیه السلام ، این است که او یازده برادر و نیز یک برادر مادری به نام بنیامین داشت . یعقوب ، اسرائیل اللّه اسرائیل اللّه ، یعنی مخلص خدا پسر اسحاق نبی اللّه ، پسر ابراهیم خلیل اللّه بود . یوسف، این خواب را در نُه سالگی دید و آن را برای پدرش بازگو کرد . یعقوب گفت : «ای پسرم خوابت را برای برادرانت بازگو نکن ، تا مبادا حیله ای در باره تو به کار برند، که شیطان، دشمن آشکار انسان است» . این سخن خداوند: «حیله ای در باره تو به کار برند» یعنی : علیه تو نقشه بکشند . یعقوب به یوسف فرمود : «این چنین، پروردگارت تو را برگزیده ، و تأویل رخدادها را به تو آموخته ، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام کرده است ، همان گونه که نعمتش را پیش تر بر پدرانت ابراهیم و اسحاق تمام کرده است ؛ چرا که پروردگار تو دانای حکیم است» . یوسف، زیباترینِ مردم بود . یعقوب، او را دوست داشت و بر دیگر فرزندانش ترجیح می داد . برادرانش به خاطر این ، بر وی حسد بردند و بر اساس آنچه خداوندت حکایت کرده ، در میان خود گفتند : «هنگامی که گفتند : یوسف و برادرش، محبوب تر از ما نزد پدرمان است ، در حالی که ما عصبه ایم» یعنی چندین نفریم . «همانا پدرمان در گم راهی آشکاری است» . آنان دست به کارِ کشتن یوسف شدند و گفتند : او را می کشیم تا توجّه پدر ما، به ما باشد . لاوی گفت : کشتن یوسف، درست نیست ؛ امّا او را از جلوی چشم پدرمان دور می کنیم . ما او را از این جا می بریم . آنان همان گونه که خدایت حکایت کرده ، «گفتند : ای پدر ! چرا تو ما را در باره یوسف، امین نمی دانی در حالی که ما خیرخواه او هستیم ؟ او را فردا با ما بفرست تا بگردد و بازی کند» ، یعنی همان گونه که گوسفند می گردد و می چرد و بازی می کند . «ما به خوبی، نگهبان او هستیم» . خداوند بر زبان یعقوب آورد که : «این که شما او را ببرید ، سخت مرا نگران می کند و می ترسم که گرگ، او را بخورد و شما از او غفلت کنید» . آنان همان گونه که خداوند، حکایت کرده ، گفتند : «اگر گرگ او را بخورد ، با این که ما عُصبه ای ، ما خسارت زده خواهیم بود» . عصبه ، یک گروه ده تا سیزده نفره است . «پس وقتی یوسف را بردند ، هم داستان شدند که او را در نهان خانه چاه قرار دهند . به او وحی کردیم که: قطعا آنان را در باره از این کارشان در حالی که نمی دانند با خبر خواهی کرد» .

.


ص: 484

تفسیر القمّی عن حنان بن سدیر عن أبیه عن الإمام الباقر علیه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : أخبِرنی عَن یَعقوبَ حینَ قالَ لِوُلدِهِ : « یَابَنِیَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَ أَخِیهِ » (1) ، أکانَ عَلِمَ أنَّهُ حَیٌّ وقَد فارَقَهُ مُنذُ عِشرینَ سَنَهً وذَهَبَت عَیناهُ مِنَ البُکاءِ عَلَیهِ ؟ قالَ : نَعَم عَلِمَ أنَّهُ حَیٌّ ، حَتّی إنَّهُ دَعا رَبَّهُ فِی السَّحَرِ أن یَهبِطَ عَلَیهِ مَلَکُ المَوتِ ، فَهَبَطَ عَلَیهِ مَلَکُ المَوتِ فی أطیَبِ رائِحَهٍ وأَحسَنِ صورَهٍ ، فَقالَ لَهُ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنا مَلَکُ المَوتِ ، ألَیسَ سَأَلتَ اللّهَ أن یُنزِلَنی عَلَیکَ ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : ما حاجَتُکَ یا یَعقوبُ ؟ قالَ لَهُ : أخبِرنی عَنِ الأَرواحِ ، تَقبِضُها جُملَهً أو تَفاریقاً ؟ قالَ : یَقبِضُها أعوانی مُتَفَرِّقَهً ثُمَّ تُعرَضُ عَلَیَّ مُجتَمِعَهً . قالَ یَعقوبُ : فَأَسأَ لُکَ بِإِلهِ إبراهیمَ وإسحاقَ ویَعقوبَ ، هَل عُرِضَ عَلَیکَ فِی الأَرواحِ روحُ یوسُفَ ؟ فَقالَ : لا . فَعِندَ ذلِکَ عَلِمَ أنَّهُ حَیٌّ ، فَقالَ لِوُلدِهِ : « اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لَا تَاْیْئسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا یَاْیْئسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ » . فَکَتَبَ عَزیزُ مِصرَ إلی یَعقوبَ : أمّا بَعدُ ، فَهذَا ابنُکَ قَدِ اشتَرَیتُهُ بِثَمَنٍ بَخسٍ دَراهِمَ مَعدودَهٍ ، وهُوَ یوسُفُ وَاتَّخَذتُهُ عَبداً ، وهذَا ابنُکَ بِنیامینُ وقَد وَجَدتُ مَتاعی عِندَهُ وَاتَّخَذتُهُ عَبداً . فَما وَرَدَ عَلی یَعقوبَ شَیءٌ أشَدَّ عَلَیهِ مِن ذلِکَ الکِتابِ ، فَقالَ لِلرَّسولِ : مَکانَکَ حَتّی اُجیبَهُ . فَکَتَبَ إلَیهِ یَعقوبُ علیه السلام : «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، مِن یَعقوبَ إسرائیلِ اللّهِ ابنِ إسحاقَ بنِ إبراهیمَ خَلیلِ اللّهِ ، أمّا بَعدُ ، فَقَد فَهِمتُ کِتابَکَ تَذکُرُ فیهِ أنَّکَ اشتَرَیتَ ابنی وَاتَّخَذتَهُ عَبداً ، وأَنَّ البَلاءَ مُوَکَّلٌ بِبَنی آدَمَ ؛ إنَّ جَدِّی إبراهیمَ ألقاهُ نُمرودُ مَلِکُ الدُّنیا فِی النَّارِ فَلَم یَحتَرِق وجَعَلَهَا اللّهُ عَلَیهِ بَرداً وسَلاماً ، وإنَّ أبی إسحاقَ أمَرَ اللّهُ تَعالی جَدّی أن یَذبَحَهُ بِیَدِهِ ، فَلَمّا أرادَ أن یَذبَحَهُ فَداهُ اللّهُ بِکَبشٍ عَظیمٍ ، وإنَّهُ کانَ لی وَلَدٌ لَم یَکُن فِی الدُّنیا أحَدٌ أحَبَّ إلَیَّ مِنهُ ، وکانَ قُرَّهَ عَینی وثَمَرَهَ فُؤادی ، فَأَخرَجُوهُ إخوَتُهُ ثُمَّ رَجَعوا إلَیَّ وزَعَموا أنَّ الذِّئبَ أکَلَهُ ، فَاحدَودَبَ لِذلِکَ ظَهری وذَهَبَ مِن کَثرَهِ البُکاءِ عَلَیهِ بَصَری ، وکانَ لَهُ أخٌ مِن اُمِّهِ کُنتُ آنَسُ بِهِ ، فَخَرَجَ مَعَ إخوَتِهِ إلی مُلکِکَ لِیَمتاروا (2) لَنا طَعاماً ، فَرَجَعوا وذَکَروا أنَّهُ سَرَقَ صُواعَ المَلِکِ وأَنَّکَ حَبَستَهُ ، وإنّا أهلُ بَیتٍ لا یَلیقُ بِنَا السَّرَقُ ولَا الفاحِشَهُ ، وأَنَا أسأَ لُکَ بِإِلهِ إبراهیمَ وإسحاقَ ویَعقوبَ ، إلّا مَنَنتَ عَلَیَّ بِهِ وتَقَرَّبتَ إلَی اللّهِ ورَدَدتَهُ إلَیَّ» . فَلَمّا وَرَدَ الکِتابُ عَلی یوسُفَ أخَذَهُ ووَضَعَهُ عَلی وَجهِهِ وقَبَّلَهُ وبَکی بُکاءً شَدیداً ، ثُمَّ نَظَرَ إلی إخوَتِهِ فَقالَ : « هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ » فَقالوا: «أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ » (3) ، فَقالوا کَما حَکَی اللّهُ عز و جل : « لَقَدْ ءَاثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَإِن کُنَّا لَخَاطِئینَ * قَالَ لَا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ » ، أی لا تَعییرَ « یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ » (4) . قالَ : فَلَمّا وَلَّی الرَّسولُ إلَی المَلِکِ بِکِتابِ یَعقوبَ ، رَفَعَ یَعقوبُ یَدَیهِ إلَی السَّماءِ فَقالَ : «یا حَسَنَ الصُّحبَهِ ، یا کَریمَ المَعونَهِ ، یا خَیرا کُلُّهُ ، ائتِنی بِرَوحٍ مِنکَ وفَرَجٍ مِن عِندِکَ» . فَهَبَطَ عَلَیهِ جَبرَئیلُ علیه السلام فَقالَ لَهُ : یا یَعقوبُ ! ألا اُعَلِّمُکَ دَعَواتٍ یَرُدَّ اللّهُ عَلَیکَ بَصَرَکَ وَابنَیکَ ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : قُل : «یا مَن لا یَعلَمُ أحَدٌ کَیفَ هُوَ إلّا هُوَ ، یا مَن شَیَّدَ السَّماءَ بِالهَواءِ ، وکَبَسَ الأَرضَ عَلَی الماءِ ، وَاختارَ لِنَفسِهِ أحسَنَ الأَسماءِ ، ائتِنی بِرَوحٍ مِنکَ وفَرَجٍ مِن عِندِکَ» . قالَ : فَمَا انفَجَرَ عَمودُ الصُّبحِ حَتّی اُوتیَ بِالقَمیصِ فَطُرِحَ عَلَیهِ ، فَرَدَّ اللّهُ عَلَیهِ بَصَرَهُ ووَلَدَهُ . (5)

.

1- .یوسف : 87 .
2- .یمتار : یجلب ، وأکثر استعماله فی الطعام ( راجع : مجمع البحرین : ج 4 ص 253) .
3- .یوسف : 89 و 90 .
4- .یوسف : 91 و 92 .
5- .تفسیر القمّی : ج 1 ص 350 ، بحار الأنوار : ج 12 ص 244 ح 11، وراجع : تفسیر العیّاشی : ج 2 ص 195 ح 78 .

ص: 485

تفسیر القمّی به نقل از حنّان بن سَدیر، از پدرش :از امام باقر علیه السلام پرسیدم : مرا از گفتار یعقوب به فرزندان خود، آگاه کن که وقتی گفت : «ای پسران من! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید» . آیا می دانست که یوسف، زنده است ، در حالی که پس از بیست سال جدایی از او ، چشمانش در اثر گریه نابینا شده بود؟ فرمود : «آری ، یعقوب علیه السلام می دانست که یوسف زنده است . او حتّی سحرگاهان از پروردگارش درخواست کرد که فرشته مرگ بر او نازل شود . پس عزرائیل با بهترین صورت و خوش بوترین بو، نزد او حاضر شد . یعقوب گفت : تو کیستی؟ او گفت : من فرشته مرگم . مگر تو از پروردگارت درخواست فرود مرا نکردی؟ یعقوب گفت : آری! فرشته گفت : حاجتت چیست؟ یعقوب گفت : مرا باخبر کن که ارواح مردمان را پراکنده و متفرّق می ستانی، یا دسته جمعی؟ فرشته مرگ گفت : ملائکه دستیار من، آنها را جداگانه قبض روح می کنند و همگی با هم بر من عرضه می شوند . یعقوب گفت : تو را به خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب سوگند می دهم ، آیا در میان آن ارواح ، روح یوسف نیز بوده است؟ فرشته مرگ گفت : خیر. و از همین جا یعقوب مطمئن بود که یوسف زنده است . به همین دلیل به فرزندانش فرمان داد که : «به دنبال یوسف و برادرش بگردید و از رحمت خدا ناامید نشوید که از رحمت خدا جز گروه کافران، ناامید نمی شود» . آن وقت، عزیز مصر به یعقوب نامه نوشت که : امّا بعد ، این پسر تو را به بهایی اندک خریدم و او یوسف است که من وی را به بندگی گرفتم و این پسرت بنیامین است که من او را برای این که متاعم را نزد او یافتم ، نگه داشتم و او را به بندگی گرفتم . هیچ چیزی دشوارتر از دریافت این نامه نبود . از این رو به قاصد گفت : همین جا باش تا جواب نامه را بدهم. و آن وقت به عزیز مصر نوشت : بسم اللّه الرحمن الرحیم . این نامه از جانب یعقوب اسرائیل اللّه ، پسر اسحاق پسر ابراهیم خلیل اللّه است . امّا بعد، من نامه تو را که در آن نوشته ای که دو پسر مرا به بندگی گرفته ای، دریافت کردم . همانا در همه حال ، بلا بر بنی آدم ، حاکم است ، همان طور که جدّم ابراهیم را نمرود در آتش انداخت و او نسوخت؛ بلکه خداوند، آن را بر او سرد و سلامت نمود ، و پدرم اسحاق را که خدا پدرش ابراهیم را به ذبح او مأمور کرد و وقتی تصمیم گرفت که او را سر ببرد ، خداوند، قوچی بزرگ را فدای او قرار داد . من هم فرزندی داشتم که هیچ کس در دنیا نزد من محبوب تر از او نبود ؛ امّا برادرانش او را از من جدا کردند و بردند ، و باز گشتند و ادّعا نمودند که او را گرگ خورده است . پس از فراق او ، پشتم خمیده و از شدّت گریه بر او ، چشمانم نابینا گشت او یک برادر مادری داشت که من با وی مأنوس بودم . او با برادرانش بیرون رفت و به جانب تو آمدند تا آذوقه ای برای ما فراهم آورند ، و آن وقت به سوی ما باز گشتند و گفتند که او پیمانه پادشاه را دزدیده و پادشاه، او را حبس کرده است ، در حالی که دزدی و کار زشت، از ما خاندان نبوّت، دور است و هرگز شایسته ما نیست و من از تو می خواهم به خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب که بر من منّت گذاری و خود را به خدا نزدیک سازی و آن دو را به من باز گردانی . وقتی این نامه به یوسف رسید ، آن را گرفت و بر صورت نهاد و بوسید و سخت گریست. سپس به برادرانش نگریست و به آنها گفت : «آیا می دانید آن زمانی که جاهل بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟» . آنها با تعجّب گفتند : «آیا تو یوسف هستی؟! گفت : آری ، من یوسفم و این، برادرم است که خداوند بر ما منّت نهاده است . همانا هر کس تقوا پیشه کند و شکیبایی نماید ، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند» . آنها همان گونه که خداوند، حکایت کرده گفتند : «به تحقیق، خدا تو را بر ما برتری داده و ما به راستی، خطاکاریم . [یوسف] گفت : امروز ، توبیخی بر شما نیست» ، یعنی سرزنشتان نمی کنم . [و افزود :] «خدا شما را می آمرزد و او مهربان ترینِ مهربانان است» . وقتی فرستاده یعقوب، نامه او را به طرف پادشاه مصر برد ، یعقوب ، دست خود را به سوی آسمان، بلند کرد و گفت : ای بهترین همنشین ! ای بزرگوارترین یاور! و ای که همه اش خیر است ! از جانب خود، رحمت و گشایشی بر من ارزانی بدار . آن وقت جبرئیل نازل شد. به او گفت : ای یعقوب ! آیا می خواهی به تو دعاهایی را تعلیم دهم که با آن ، خداوند، بینایی تو و پسرانت را به تو باز گرداند؟ گفت : آری . جبرئیل گفت : بگو : ای آن که کسی به غیر از خودت نمی داند تو چگونه ای! ای آن که آسمان را با هوا استحکام بخشیدی و زمین را بر روی آب گستردی و برای خود، بهترین نام ها را برگزیدی ! به من رحمت و گشایشی از جانب خود ارزانی بدار . پس سپیدیِ صبح نزده بود که پیراهن یوسف بر چشمان او افکنده شد و خداوند، بینایی او و سپس پسرانش را به او باز گرداند .

.


ص: 486

. .


ص: 487

. .


ص: 488

. .


ص: 489

. .


ص: 490

تفسیر العیّاشی عن بعض أصحابنا عن الإمام الباقر علیه السلام قال :أیَّ شَیءٍ یَقولُ النّاسُ فی قَولِ اللّهِ جَلَّ وعَزَّ : « لَوْلَا أَن رَّءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ » (1) ؟ قُلتُ : یَقولونَ : رَأی یَعقوبَ عاضّا عَلی إصبَعِهِ ، فَقالَ : لا لَیسَ کَما یَقولونَ ، فَقُلتُ : فَأَیَّ شَیءٍ رَأی ؟ قالَ : لَمّا هَمَّت بِهِ وهَمَّ بِها ، قامَت إلی صَنَمٍ مَعَها فِی البَیتِ فَأَلقَت عَلَیهِ ثَوبا ، فَقالَ لَها یوسُفُ : ما صَنَعتِ ؟ قالَت : طَرَحتُ عَلَیهِ ثَوبا ؛ أستَحیی أن یَرانا . قالَ : فَقالَ یوسُفُ : فَأَنتِ تَستَحیی (2) مِن صَنَمِکِ وهُوَ لا یَسمَعُ ولا یُبصِرُ ، ولا أستَحی أنَا مِن رَبّی ؟ (3)

قصص الأنبیاء للراوندی عن هشام بن سالم :قُلتُ لِأَبی عَبدِ اللّهِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ : ما بَلَغَ مِن حُزنِ یَعقوبَ عَلی یوسُفَ ؟ قالَ : حُزنَ سَبعینَ ثَکلی . (4) قالَ : ولَمّا کانَ یوسُفُ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ فِی السِّجنِ ، دَخَلَ عَلَیهِ جَبرَئیلُ علیه السلام فَقالَ : إنَّ اللّهَ تَعالَی ابتَلاکَ وَابتَلی أباکَ ، وإنَّ اللّهَ یُنجیکَ مِن هذَا السِّجنِ ، فَاسأَلِ اللّهَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وأَهلِ بَیتِهِ أن یُخَلِّصَکَ مِمّا أنتَ فیهِ . فَقالَ یوسُفُ : «اللّهُمَّ إنّی أسأَ لُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وأَهلِ بَیتِهِ ، إلّا عَجَّلتَ فَرَجی وأَرَحتَنی مِمّا أَنا فیهِ» . قالَ جَبرَئیلُ علیه السلام : فَأَبشِر أیُّهَا الصِّدّیقُ ، فَإِنَّ اللّهَ تَعالی أرسَلَنی إلَیکَ بِالبِشارَهِ بِأَنَّهُ یُخرِجُکَ مِنَ السِّجنِ إلی ثَلاثَهِ أیّامِ ، ویُمَلِّکُکَ مِصرَ وأَهلَها ، تَخدِمُکَ أشرافُها ، ویَجمَعُ إلَیکَ إخوَتَکَ وأَباکَ ، فَأَبشِر أیُّهَا الصِّدیقُ إنَّکَ صَفِیُّ اللّهِ وَابنُ صَفِّیِهِ . فَلَم یَلبَث یوسُفُ علیه السلام إلّا تِلکَ اللَّیلَهَ حَتّی رَأَی المَلِکُ رُؤیا أفزَعَتهُ . (5)

راجع : ص 462 ( ابتلاء یعقوب علیه السلام ) .

1 / 10 .

1- .یوسف : 24 .
2- .فی بحار الأنوار : «تستحین» .
3- .تفسیر العیّاشی : ج 2 ص 174 ح 19 ، بحار الأنوار : ج 12 ص 301 ح 97 و ص 275 ح 48 .
4- .الثکلُ : فِقدانُ المرأهُ ولدها ، فهی ثاکل وثکلی (الصحاح : ج 4 ص 1647 «ثکل») .
5- .قصص الأنبیاء للراوندی : ص 132 ح 135 ، بحار الأنوار : ج 12 ص 291 ح 76 .

ص: 491

تفسیر العیّاشی به نقل از یکی از شیعیان :امام باقر علیه السلام فرمود : «مردم درباره این سخن خداوندت : «اگر برهان پروردگارش را ندیده بود» چه می گویند؟». گفتم : می گویند : یعقوب را دید که به انگشتش فشار می دهد . فرمود : «این طور نیست که می گویند» . گفتم : پس چه چیزی را دید؟ فرمود : «وقتی آن زن به سمت یوسف ، روی آورد و یوسف با او دیگر شد ، آن زن برخاست و به سمت بتی که در خانه اش بود، رفت و پارچه ای را بر روی او انداخت . یوسف به وی گفت : چه کردی؟ او گفت : پارچه ای بر روی او انداختم . شرم دارم که او ما را ببیند . یوسف گفت : تو از بتت که نه می شنود و نه می بیند ، شرم می کنی ؛ ولی من از پروردگارم شرم نکنم؟!» .

قصص الأنبیاء ، راوندی به نقل از هشام بن سالم :به امام صادق علیه السلام گفتم : اندوه یعقوب برای یوسف چه قدر بود ؟ فرمود : «به اندازه اندوه هفتاد مادر داغ دیده» . فرمود : «زمانی که یوسف علیه السلام در زندان بود ، جبرئیل علیه السلام نزد او آمد و گفت : خدای متعال، تو را و پدرت را آزمایش کرد . خدا تو را از این زندان ، نجات می دهد . پس به حقّ محمّد و خاندان او ، از خدا بخواه که تو را از وضعیتی که داری ، رهایی بخشد . یوسف گفت : بار پروردگارا ! به حقّ محمّد و خاندان او از تو می خواهم که هر چه زودتر برایم گشایشی حاصل کنی و مرا از این وضع که دارم، آسوده گردانی جبرئیل علیه السلام گفت : مژده باد ای صدّیق که خدای متعال، مرا فرستاد تا به تو بشارت دهم که تا سه روز دیگر ، از زندان بیرونت می آورد و تو را بر مصر و مردم آن ، سلطنت می بخشد ، به طوری که بزرگان آن ، خدمت تو می کنند ، و برادرانت و پدرت پیش تو می آیند . پس مژده باد ای صدّیق که تو برگزیده خدا و فرزند برگزیده او هستی . پس یوسف ، بیش از همان شب در زندان نماند . در آن شب ، پادشاه ، خوابی دید که او را هراسان نمود» .

ر . ک : ص 463 (آزمایش یعقوب علیه السلام ) .

1 / 10 .


ص: 492

اِبتِلاءُ قَومِ ثَمودَالکتاب«کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ * فَقَالُواْ أَبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِی ضَلَالٍ وَ سُعُرٍ * أَءُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنَا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ * سَیَعْلَمُونَ غَدًا مَّنِ الْکَذَّابُ الْأَشِرُ * إِنَّا مُرْسِلُواْ النَّاقَهِ فِتْنَهً لَّهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ » . (1)

« وَإِلَی ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ قَدْ جَاءَتْکُم بَیِّنَهٌ مِّن رَّبِّکُمْ هَذِهِ نَاقَهُ اللَّهِ لَکُمْ ءَایَهً فَذَرُوهَا تَأْکُلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیَأْخُذَکُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ * وَاذْکُرُواْ إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَکُمْ فِی الأَْرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورًا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتًا فَاذْکُرُواْ ءَالَاءَ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْاْ فِی الأَْرْضِ مُفْسِدِینَ * قَالَ الْمَلأَُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ ءَامَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ قَالُواْ إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ * قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُواْ إِنَّا بِالَّذِی ءَامَنتُم بِهِ کَافِرُونَ * فَعَقَرُواْ النَّاقَهَ وَعَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُواْ یَاصَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن کُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ * فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ فَأَصْبَحُواْ فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ * فَتَوَلَّی عَنْهُمْ وَقَالَ یَاقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَهَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ وَلَکِن لَاتُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ » . (2)

راجع : هود : 61 68 .

.

1- .القمر : 23 27
2- .الأعراف : 73 79

ص: 493



1 / 10 آزمایش قوم ثمود

آزمایش قوم ثمودقرآن«قوم ثمود ، هشدار دهندگان را تکذیب کردند و گفتند : آیا یک بشری را که از جنس خود ماست ، پیروی کنیم ؟ در این صورت، ما واقعا در گم راهی و آتش دوزخ خواهیم بود . آیا از میان ما [وحی ]بر او القا شده است ؟ [نه؛] بلکه او دروغگویی گستاخ است . به زودی ، فردا بدانند دروغگوی گستاخ کیست . ما برای آزمایش آنان ، [آن] ماده شتر را فرستادیم و [به صالح گفتیم :] «مراقب آنان باش و شکیبایی کن»» .

«و به سوی [قوم] ثمود ، برادرشان صالح را فرستادیم . گفت : ای قوم من ! خدا را بپرستید ، شما را معبودی جز او نیست . در حقیقت ، برای شما از جانب پروردگارتان ، دلیلی آشکار آمده است . این ، ماده شتر خدا ، برای شماست که پدیده ای شگرف است . پس آن را بگذارید تا در زمین خدا بخورد و گزندی به او نرسانید تا [مبادا ]شما را عذابی دردناک فرا گیرد . و به یاد آورید هنگامی را که شما را پس از قوم عاد ، جانشینان [آنان] گردانید و در زمین به شما جای [مناسب] داد . در دشت های آن [برای خود ]کاخ هایی اختیار می کردید و از کوه ها خانه هایی می تراشیدید . پس نعمت های خدا را به یاد آورید و در زمین، سر به فساد بر مدارید . سران قوم او که استکبار می ورزیدند ، به مستضعفانی که ایمان آورده بودند ، گفتند : آیا می دانید که صالح از طرف پروردگارش فرستاده شده است ؟ گفتند : ما به آنچه وی بِدان فرستاده شده است ، باور داریم . کسانی که استکبار می ورزیدند ، گفتند : ما به آنچه شما بِدان باور آورده اید ، کافریم . پس آن ماده شتر را پِی کردند و از فرمان پروردگار خود ، سر پیچیدند و گفتند : ای صالح ! اگر از پیامبرانی ، آنچه را به ما وعده می دهی ، برای ما بیاور . آن گاه زمین لرزه، آنان را فرو گرفت و در خانه هایشان به زانو در آمدند . پس [صالح] از ایشان روی برتافت و گفت : ای قوم من ! به راستی، من پیام پروردگارم را به شما رساندم و خیر شما را خواستم؛ ولی شما خیرخواهان را دوست نمی دارید» .

ر . ک : هود : آیه 61 68 .

.


ص: 494

الحدیثالکافی عن أبی بصیر عن الإمام الصادق علیه السلام ، قال :قُلتُ لَهُ : « کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ * فَقَالُواْ أَبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِی ضَلَالٍ وَ سُعُرٍ * أَءُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِن بَیْنِنَا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ » ؟ قالَ : هذا کانَ بِما کَذَّبوا بِهِ صالِحاً ، وما أهلَکَ اللّهُ عز و جلقَوماً قَطُّ حَتّی یَبعَثَ إلَیهِم قَبلَ ذلِکَ الرُّسُلَ فَیَحتَجُّوا عَلَیهِم ، فَبَعَثَ اللّهُ إلَیهِم صالِحاً ، فَدَعاهُم إلَی اللّهِ فَلَم یُجیبوا وعَتَوا عَلَیهِ ، وقالوا : لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّی تُخرِجَ لَنا مِن هذِهِ الصَّخرَهِ ناقَهً عُشَراءَ (1) ، وکانَتِ الصَّخرَهُ یُعَظِّمُونَها ویَعبُدونَها ویُذَبِّحونَ عِندَها فی رَأسِ کُلِّ سَنَهٍ ، ویَجتَمِعونَ عِندَها ، فَقالوا لَهُ : إن کُنتَ کَما تَزعُمُ نَبِیّاً رَسولاً فَادعُ لَنا إلهَکَ حَتّی یُخرِجَ (2) لَنا مِن هذِهِ الصَّخرَهِ الصَّمّاءِ ناقَهً عُشَراءَ . فَأَخرَجَهَا اللّهُ کَما طَلَبوا مِنهُ . ثُمَّ أوحَی اللّهُ تَبارَکَ وتَعَالی إلَیهِ : أن یا صالِحُ ، قُل لَهُم إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ لِهذِهِ النّاقَهِ مِنَ الماءِ شِربَ یَومٍ ولَکُم شِربَ یَومٍ ، وکانَتِ النّاقَهُ إذا کانَ یَومُ شِربِها شَرِبَتِ الماءَ ذلِکَ الیَومَ ، فَیَحلُبونَها فَلا یَبقی صَغیرٌ ولا کَبیرٌ إلّا شَرِبَ مِن لَبَنِها یَومَهُم ذلِکَ ، فَإِذا کانَ اللَّیلُ وأَصبَحوا غَدَوا إلی مائِهِم فَشَرِبوا مِنهُ ذلِکَ الیَومَ ولَم تَشرَبِ النّاقَهُ ذلِکَ الیَومَ ، فَمَکَثوا بِذلِکَ ما شاءَ اللّهُ . ثُمَّ إنَّهُم عَتَوا عَلَی اللّهِ ، ومَشی بَعضُهُم إلی بَعضٍ وقالوا : اِعقِرُوا هذِهِ النّاقَهَ وَاستَریحوا مِنها ، لا نَرضی أن یَکونَ لَنا شِربُ یَومٍ ولَها شِربُ یَومٍ ، ثُمَّ قالوا : مَنِ الَّذی یَلی قَتلَها ونَجعَلَ لَهُ جُعلاً (3) ما أحَبَّ؟ فَجاءَهُم رَجُلٌ أحمَرُ ... شَقِیٌّ مِنَ الأَشقِیاءِ مَشؤومٌ عَلَیهِم ، فَجَعَلوا لَهُ جُعلاً ، فَلَمَّا تَوَجَّهَتِ النّاقَهُ إلَی الماءِ الَّذی کانَت تَرِدُهُ ، تَرَکَها حَتّی شَرِبَتِ الماءَ وأَقبَلَت راجِعَهً ، فَقَعَدَ لَها فی طَریقِها فَضَرَبَها بِالسَّیفِ ضَربَهً فَلَم تَعمَل شَیئاً ، فَضَرَبَها ضَربَهً اُخری فَقَتَلَها ، وخَرَّت إلَی الأَرضِ عَلی جَنبِها ، وهَرَبَ فَصیلُها حَتّی صَعِدَ إلَی الجَبَلِ ، فَرَغی ثَلاثَ مَرّاتٍ إلَی السَّماءِ ، وأَقبَلَ قَومُ صالِحٍ، فَلَم یَبقَ أحَدٌ مِنهُم إلّا شَرِکَهُ فی ضَربَتِهِ ، وَاقتَسَموا لَحمَها فیما بَینَهُم ، فَلَم یَبقَ مِنهُم صَغیرٌ ولا کَبیرٌ إلّا أکَلَ مِنها . فَلَمّا رَأی ذلِکَ صالِحٌ أقبَلَ إلَیهِم فَقالَ : یا قَومِ! ما دَعاکُم إلی ما صَنَعتُم ؟ أعَصَیتُم رَبَّکُم ؟ فَأَوحَی اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی إلی صالِحٍ علیه السلام : إنَّ قَومَکَ قَد طَغَوا وبَغَوا ، وقَتَلوا ناقَهً بَعَثتُها إلَیهِم حُجَّهً عَلَیهِم ، ولَم یَکُن عَلَیهِم فیها ضَرَرٌ ، وکانَ لَهُم مِنها أعظَمُ المَنفَعَهِ ، فَقُل لَهُم : إنّی مُرسِلٌ عَلَیکُم عَذابی إلی ثَلاثَهِ أیّامٍ ، فَإِن هُم تابوا ورَجَعوا قَبِلتُ تَوبَتَهُم وصَدَدتُ عَنهُم ، وإن هُم لَم یَتوبوا ولَم یَرجِعوا بَعَثتُ عَلَیهِم عَذابی فِی الیَومِ الثَّالِثِ . فَأَتَاهُم صالِحٌ علیه السلام فَقالَ لَهُم : یا قَومِ ، إنّی رَسولُ رَبِّکُم إلَیکُم ، وهُوَ یَقولُ لَکُم : إن أنتُم تُبتُم ورَجَعتُم وَاستَغفَرتُم ، غَفَرتُ لَکُم وتُبتُ عَلَیکُم . فَلَمّا قالَ لَهُم ذلِکَ کانوا أعتی (4) ما کانوا وأَخبَثَ ، وقالوا : یا صالِحُ! ائتِنا بِما تَعِدُنا إن کُنتَ مِنَ الصّادِقینَ (5) ... . فَلَمّا کانَ نِصفُ اللَّیلِ أتاهُم جَبرَئیلُ علیه السلام فَصَرَخَ بِهِم صَرخَهً خَرَقَت تِلکَ الصَّرخَهُ أسماعَهُم ، وفَلَقَت قُلوبَهُم ، وصَدَعَت أکبادَهُم ... فَماتوا أجمَعونَ فی طَرفَهِ عَینٍ ... فَأَصبَحوا فی دِیارِهِم ومَضاجِعِهِم مَوتی أجمَعینَ ، ثُمَّ أرسَلَ اللّهُ عَلَیهِم مَعَ الصَّیحَهِ النّارَ مِنَ السَّماءِ ، فَأَحرَقَتهُم أجمَعینَ . وکانَت هذِهِ قِصَّتَهُم . (6)

.

1- .ناقَهٌ عُشَراء : أتی علی حَملِها عشره أشهر (المصباح المنیر : ص 411 «عشر») .
2- .فی المصدر : «تخرج» ، والتصویب من بحار الأنوار .
3- .الجُعلُ : الاُجرَهُ علی الشیء فعلاً أو قولاً (النهایه : ج 1 ص 276 «جعل») .
4- .عَتا : استَکبَرَ (المصباح المنیر : ص 392 «عتا») .
5- .إشاره إلی الآیه 77 من سوره الأعراف .
6- .الکافی : ج 8 ص 187 ح 214 ، قصص الأنبیاء للراوندی : ص 97 ح 90 نحوه ، بحار الأنوار : ج 11 ص 388 ح 14 .

ص: 495

حدیثالکافی به نقل از ابو بصیر :از امام صادق علیه السلام در باره این آیات : «قوم ثمود، هشدار دهندگان را تکذیب کردند و گفتند : آیا یک بشری را که از جنس خود پیروی کنیم؟ در این صورت، ما واقعا در گم راهی و آتش دوزخ خواهیم بود . آیا از میان ما [وحی] بر او القا شده است ؟ [نه؛] بلکه او دروغگویی، گستاخ است» پرسیدم . فرمود : «این [عذاب قوم ثمود] بِدان سبب بود که صالح را تکذیب کردند . خداوندت هرگز هیچ قومی را نابود نمی کند، مگر آن که پیش تر، پیامبران را به سوی آنان می فرستد تا برایشان حجّت آورند . از این رو خداوند، صالح را به سوی ثمود فرستاد و او آنها را به خدا فرا خواند؛ لیکن این قوم، دعوتش را نپذیرفتند و در برابرش سرکشی نمودند و گفتند : ما به تو ایمان نمی آوریم، مگر آن که از این کوه، ماده شتری ده ماه حامله را برایمان بیرون آوری . ثمودیان، آن کوه را گرامی می داشتند و می پرستیدند و سَرِ هر سال ، نزد آن قربانی می کردند و در پای آن ، اجتماع می نمودند . از این رو به او گفتند : اگر آن طور که ادّعا می کنی ، به پیامبری فرستاده شده ای ، از خدایت برایمان بخواه که از این کوه، ماده شتری ده ماه حامله بیرون آورده شود . و خدا آن را همان گونه که خواسته بودند ، بیرون آورد . سپس خدای تبارک و تعالی به او وحی فرمود که : ای صالح ! به آنها بگو خدا چنین مقرّر کرده است که حقّابه، یک روز از آنِ این ماده شتر باشد و یک روز از آنِ شما . چون روز آشامیدن ماده شتر می شد، آن روز، [ماده شتر] آب می نوشید و مردم، آن را می دوشیدند و کوچک و بزرگ در آن روز از شیرش می خوردند ، و چون شب می شد و صبح روز بعد فرا می رسید، مردم به طرف آب می رفتند و آن روز از آن می نوشیدند و ماده شتر در آن روز نمی آشامید . مدّت ها بدین منوال گذشت، تا آن که مردم در برابر خدا سرکشی آغازیدند و نزد یکدیگر رفتند و گفتند : این ماده شتر را بکُشید و از شرّ آن راحت شوید . خوش نداریم که یک روز، او بیاشامد و یک روز، ما بیاشامیم . سپس گفتند : چه کسی حاضر است آن را بکشد ؟ هر چه قدر مزد خواست، به او می دهیم . مردی سُرخه... و تیره بخت و بدشگون نزدشان آمد و آنها مزدی برایش قرار دادند . چون ماده شتر طبق معمول به طرف آب آمد ، مَرد، آن را به حال خود وا گذاشت تا آشامید و بر گشت . آن گاه بر سر راهش نشست و ضربه ای به آن زد که کارگر نیفتاد . ضربه ای دیگر زد و آن حیوان را کشت ، که به پهلو به زمین افتاد ، و کرّه اش گریخت و بالای کوه رفت و سه بار به طرف آسمان، بانگ بر آورد . قوم صالح آمدند و هر یک از آنان ضربه ای بر شتر زدند و گوشت آن را میان خود ، قسمت کردند و کوچک و بزرگ ، همگی ، از آن خوردند . صالح، چون این رخداد را دید ، نزد ایشان آمد و گفت : ای قوم من ! چرا این کار را کردید ؟! آیا از پروردگارتان نافرمانی نمودید ؟ ! خدای تبارک و تعالی به صالح علیه السلام وحی فرمود که : قوم تو سرکشی و تجاوز کردند . ماده شتری را که به سان [معجزه و] حجّتی بر آنان فرستادم ، کشتند ، در صورتی که نه تنها برایشان زیانی در بر نداشت، بلکه بیشترین سود را به آنان می رسانْد . پس به آنان بگو : من تا سه روز دیگر، عذابم را بر آنان خواهم فرستاد . اگر [در این مدّت ]توبه کردند و برگشتند، توبه شان را می پذیرم و عذابم را از آنان باز می دارم ؛ ولی اگر توبه نکردند و بر نگشتند، در روز سوم، عذابم را بر آنان فرود می آورم . صالح علیه السلام نزد آنان رفت و گفت : من پیک پروردگارم به سوی شما هستم . او به شما می فرماید : اگر توبه کردید و باز گشتید و آمرزش طلبیدید، شما را می آمرزم و توبه تان را می پذیرم . چون صالح، این سخن را به آنان گفت، بر سرکشی و پلیدی خویش افزودند و گفتند : ای صالح ! آنچه را به ما وعده می دهی، برای ما بیاور، اگر از راستگویانی !... . چون شب به نیمه رسید ، جبرئیل علیه السلام نزدشان آمد و بر آنان چنان بانگی زد که از آن بانگ، پرده های گوششان پاره شد ، و دل هایشان ترکید و جگرهایشان از هم شکافت... و همگی در طرفه العینی مُردند... و صبحگاهان در خانه ها و بسترهایشان پیکرهایی بی جان بودند . سپس خداوند، افزون بر آن بانگ ، آتشی از آسمان فرستاد که تمام آنها را سوزاند . این، ماجرای آنان بود» .

.


ص: 496

. .


ص: 497

. .


ص: 498

1 / 11اِبتِلاءُ موسی علیه السلام«إِذْ تَمْشِی أُخْتُکَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی مَن یَکْفُلُهُ فَرَجَعْنَاکَ إِلَی أُمِّکَ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّیْنَاکَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاکَ فُتُونًا فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْیَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَی قَدَرٍ یَامُوسَی » . (1)

1 / 12اِبتِلاءُ أصحابِ موسی علیه السلامالکتاب«وَ اختارَ موسی قَومَهُ سَبعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا فَلَمّا أخَذَتهُمُ الرَّجفَهُ قالَ رَبِّ لَو شِئتَ أَهلَکتَهُم مِن قَبلُ وَ إِیّایَ أ تُهلِکُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا إِن هِیَ إِلاّ فِتنَتُکَ تُضِلُّ بِها مَن تَشاءُ وَ تَهدی مَن تَشاءُ أنتَ وَلِیُّنا فاغفِر لَنا وَ ارحَمنا وأَنتَ خَیرُ الغافِرینَ» . (2)

راجع : البقره : 54 ، 92 و 93 ، النساء : 153 ، الدخان : 17 37 .

.

1- .طه : 40 .
2- .الأعراف : 155 .

ص: 499



1 / 11 آزمایش موسی علیه السلام

1 / 12 آزمایش یاران موسی علیه السلام

1 / 11آزمایش موسی علیه السلامقرآن«آن گاه[را به یاد آور] که خواهر تو می رفت و می گفت : آیا شما را بر کسی که عهده دار او گردد، راه نمایی کنم ؟ پس تو را به سوی مادرت باز گردانیدیم تا دیده اش روشن شود و غم نخورد ، و سپس شخصی را کشتی و ما تو را از اندوه رهانیدیم ، و تو را بارها آزمودیم ، و سالی چند در میان اهل مدین ماندی . سپس ای موسی ، در زمان مقدّر [و مقتضی] آمدی» .

1 / 12آزمایش یاران موسی علیه السلامقرآن«و موسی از میان قومش، هفتاد مرد برای میعاد برگزید ، و چون زلزله آنان را فرا گرفت ، گفت : پروردگارا ! اگر می خواستی ، آنان را و مرا پیش از این، هلاک می ساختی . آیا ما را به [سزای] آنچه بی خردانِ ما کرده اند، هلاک می کنی ؟ این جز آزمایش تو نیست که هر که را بخواهی، به وسیله آن، گم راه و هر که را بخواهی، هدایت می کنی . تو ولیّ مایی . پس ما را بیامرز و به ما رحم کن و تو بهترینِ آمرزندگانی» .

ر . ک : بقره : آیه 54 و 93 ، نساء : آیه 153 ، دخان : آیه 17 37 .

.


ص: 500

الحدیثالإمام الباقر علیه السلام :إنَّ فیما ناجَی اللّهُ بِهِ موسی علیه السلام أن قالَ : یا رَبِّ ! هذَا السَّامِرِیُّ صَنَعَ العِجلَ ، الخُوارُ مَن صَنَعَهُ ؟ فَأَوحَی اللّهُ تَبارَکَ وتَعالی إلَیهِ : أنَّ تِلکَ مِن فِتنَتی فَلا تُفصِحَنَّ عَنها . (1)

1 / 13اِبتِلاءُ یونُسَ علیه السلامالکتاب«وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ * فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ» . (2)

الحدیثعیون أخبار الرضا علیه السلام عن علیّ بن محمّد بن الجهم :حَضَرتُ مَجلِسَ المَأمونِ وعِندَهُ الرِّضا عَلِیُّ بنُ موسی علیه السلام ، فَقالَ لَهُ المَأمونُ : یَابنَ رَسولِ اللّهِ ، ألَیسَ مِن قَولِکَ إنَّ الأَنبِیاءَ مَعصومونَ ؟ قالَ : بَلی ، قالَ : ... فَأَخبِرنی عَن قَولِ اللّهِ عز و جل : «وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ» ؟ فَقالَ الرِّضا علیه السلام : ذاکَ یونُسُ بنُ مَتّی علیه السلام «ذَّهَبَ مُغَاضِبًا» لِقَومِهِ ، «فَظَنَّ» بِمَعنَی استَیقَنَ «أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ» ؛ أی لَن نُضَیِّقَ عَلَیهِ رِزقَهُ ، ومِنهُ قَولُهُ عز و جل : «وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» ؛ أی (3) ضَیَّقَ وقَتَّرَ ، «فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ» أی ظُلمَهِ اللَّیلِ وظُلمَهِ البَحرِ ، وظُلمَهِ بَطنِ الحوتِ : «أَن لَا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» بِتَرکی مِثلَ هذِهِ العِبادَهِ الَّتی قَد فَرَّغتَنی لَها فی بَطنِ الحوتِ ، فَاستَجابَ اللّهُ لَهُ وقالَ عز و جل : «فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ * لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» . (4) فَقالَ المَأمونُ : للّهِِ دَرُّکَ (5) یا أبَا الحَسَنِ . (6)

.

1- .المحاسن : ج 1 ص 442 ح 1024 ، تفسیر العیّاشی : ج 2 ص 29 ح 80 کلاهما عن عبیداللّه بن الولید الوصافی ، بحار الأنوار : ج 5 ص 217 ح 8 .
2- .الأنبیاء : 87 و 88 .
3- .فی المصدر : «أو» بدل «أی» ، والصواب ما أثبتناه کما فی المصادر الاُخری .
4- .الصافات : 143 و 144 .
5- .للّه ِ دَرُّکَ : أی للّه ِ ما خرج منک من خیر (لسان العرب : ج 4 ص 279 «درر») .
6- .عیون أخبار الرضا علیه السلام : ج 1 ص 195 201 ح 1 ، الاحتجاج : ج 2 ص 423 432 ح 308 وفیه «قرّت عینی بها» بدل «فرّغتنی لها» ، بحار الأنوار : ج 11 ص 82 ح 8 .

ص: 501



1 / 13 آزمایش یونس علیه السلام

حدیثامام باقر علیه السلام :از جمله نجواهای خدا با موسی علیه السلام این بود که گفت : بار پروردگارا ! این سامری، گوساله را ساخت . بانگ [آن] را که ساخت ؟ خدای تبارک و تعالی به او وحی فرمود که : «آن، جزئی از آزمایش من بود . پس، از این راز، پرده بر مدار» .

1 / 13آزمایش یونس علیه السلامقرآن«وذو النون را [یاد کن] آن گاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتی نداریم ، تا در دل تاریکی ها ندا در داد که : «معبودی جز تو نیست . منزّهی تو ! به راستی که من از ستمکاران بودم» . پس دعای او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم ، و مؤمنان را [نیز] چنین می رهانیم» .

حدیثعیون أخبار الرضا علیه السلام به نقل از علی بن محمّد بن جهم :به مجلس مأمون وارد شدم. امام رضا علیه السلام نزد او بود . مأمون به او گفت : ای پسر پیامبر خدا! آیا تو نمی گویی [و معتقد نیستی ]که پیامبران معصوم اند ؟ فرمود : «چرا» . مأمون گفت : ... پس مرا از این سخن خدایت باخبر کن که : «و ذو النون را [یاد کن] آن گاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتی نداریم» . امام رضا علیه السلام فرمود : «مراد، یونس بن متّاست که از قومش «به خشم آمد و رفت و پنداشت» ، یعنی: یقین داشت «که ما هرگز بر او تنگ نمی گیریم» یعنی: هرگز روزی اش را بر او تنگ نمی کنیم . شاهدش، این سخن خدایت است که : «و امّا آن گاه او را گرفتار کرد و روزی اش را بر او تنگ نمود» ، یعنی: او را در مضیقه و تنگی قرار داد . «پس در تاریکی ها ندا در داد» یعنی: در تاریکی شب و تاریکی دریا و تاریکی شکم ماهی «که معبودی جز تو نیست . منزّهی تو ! راستی که من از ستمکاران بودم» ؛ زیرا چنین عبادتی را که در شکم ماهی فرصتش را برایم فراهم نمودی، ترک کردم . پس خداوند، دعای او را مستجاب کرد و فرمود : «اگر او از زمره تسبیح کنندگان نبود ، قطعا تا روزی که برانگیخته می شوند، در شکم ماهی می ماند» . مأمون گفت : آفرین بر تو، ای ابو الحسن !

.


ص: 502

1 / 14اِبتِلاءُ داوودَ علیه السلامالکتاب«وَ هَلْ أَتَاکَ نَبَؤُاْ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُواْ الْمِحْرَابَ * إِذْ دَخَلُواْ عَلَی دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُواْ لَا تَخَفْ خَصْمَانِ بَغَی بَعْضُنَا عَلَی بَعْضٍ فَاحْکُم بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَ اهْدِنَآ إِلَی سَوَآءِ الصِّرَاطِ * إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَلِیَ نَعْجَهٌ وَاحِدَهٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَ عَزَّنِی فِی الْخِطَابِ * قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَی نِعَاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ الْخُلَطَآءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ قَلِیلٌ مَّا هُمْ وَ ظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رَاکِعًا وَ أَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَی وَ حُسْنَ مَئابٍ» . (1)

.

1- .ص : 21 25 .

ص: 503